POV:
POV:
وارد سالن جشن شدی؛ با ورودت همه نگاه ها به طرفت برگشت
تاحالا کسی زنی به زیبایی،خوش استایلی و خوش اخلاقی تو رو ندیده بود
داخل سالن شدی و روی مبلی نشستی، روی مبلی نشستی دوستت نزدیکت آمد و کنارت نشست
سرگرم صحبت بودید که حضور کسی رو کنارت حس کردی، به کنارت نگاه کردی و مردی هیکلی رو کنارت دیدی که هر دو داشتید نگاه هم میکردید، میخواستی برگردی به طرف دوست که مرد سر صبحت رو باهات باز کرد
داشتید صحبت میکردید که دیدی همه زوج ها بلند شدن برای رقص بلند شدن، مرد بلند شد و دستش رو دراز کرد و گفت...
"بانوی زیبا، حاظرید با هم برقصید؟"
لبخندی زدی و درخواستش رو قبول کردی و به رقص رفتید
هنگان رقص، حس عجیبی داشتی،فکرمیکردی که حس عاشقی باشه ولی حس عاشقی نبود،حس راحت نبودن و حس خشم، تو اصلا عصیانی نبودی ولی معلوم نبود که این حس خشم از کجا آمد
رقصیدید و بعد از رقص خسته شدید و رفتید نشستید
نشسته بودید و داشتین نوشیدنی میخوردید که یه گارسون از کنارتون رد شد و یکی خورد به گارسون و تمام نوشیدنی ها ریخت روی تو و مرد
کل لباستون کثیف شده بود و تو رفتی داخل دستشویی زنانه و اون مردانه
از یکی از زنان اونجا لباس گرفتی و پوشیدی، لباس خیلی باز و کوتاه و بدن نمایی بود، راحت نبودی ولی چاره ای جز این نداشتی، از زن تشکر کردی و بیرون امدی از کنار چند مرد که اونجا بودن رد شدی و خیلی نگات کردن و بازوت طرف کسی کشیده شد، برگشتی و نگاه کردی یکیاز اون مرد ها بود از درخواست خیلی بدی کرد و رد کردی و خواستی بری که بازوت رو گرفت و کشید خیلی تقلا کردی ولی نشد که یهو یه مشتی به صورت مرد خورد
وقتی نگاه کردی
با صورت عصبانی دوست پسرت که ازش جدا شده بودی مواجه شدی
خیلی عصبانی بود و دعوا خیلی بدی شروع شد، بعد جداشون کردی و دوست پسرت دستت رو گرفت و با خودش میکشید و بردت توی حیاط و سرت داد زد و بهت گفت که چرا امدی اینجا و خیلی عصبانی بود، تو هیچی نمیگفتی و سرت پایین بود که دیدی، کوتش رو در آورد و انداخت رو شونت و دکمه هاشو بست و دستت رو گرفت و بردتت سپت ماشینش و سوارت کرد و حرکت کرد بهش گفتی که میخوای پیاده شی ولی بهت گفت...
"نمیزارم این وقت شب بیرون باشی میبرمت خونت"
قبول کردی و اون تو رو برد خونت و خواستی از ماشین پیاده بشی که در ماشین رو بست و وقتی که برگشتی طرفش لبش رو لبت گذاشت و بوسه عمیقی به لبت زد و گفت...
"از این به بعد بدون من جایی نرو"
باشی گفتی و از ماشین بیرون رفتی
تو هنوز اون رو دوست داشتی و بعد پیامی آمد که از طرف دوست پسرت بود که گفت...
"نتونستم توی ماشین بهت بگم دوست دارم، عاشقتم عزیزم"
نویسنده: به به عشق دوطرف که ازبین نرفته، چه زیبا:)))
نظرتون گلا؟؟
وارد سالن جشن شدی؛ با ورودت همه نگاه ها به طرفت برگشت
تاحالا کسی زنی به زیبایی،خوش استایلی و خوش اخلاقی تو رو ندیده بود
داخل سالن شدی و روی مبلی نشستی، روی مبلی نشستی دوستت نزدیکت آمد و کنارت نشست
سرگرم صحبت بودید که حضور کسی رو کنارت حس کردی، به کنارت نگاه کردی و مردی هیکلی رو کنارت دیدی که هر دو داشتید نگاه هم میکردید، میخواستی برگردی به طرف دوست که مرد سر صبحت رو باهات باز کرد
داشتید صحبت میکردید که دیدی همه زوج ها بلند شدن برای رقص بلند شدن، مرد بلند شد و دستش رو دراز کرد و گفت...
"بانوی زیبا، حاظرید با هم برقصید؟"
لبخندی زدی و درخواستش رو قبول کردی و به رقص رفتید
هنگان رقص، حس عجیبی داشتی،فکرمیکردی که حس عاشقی باشه ولی حس عاشقی نبود،حس راحت نبودن و حس خشم، تو اصلا عصیانی نبودی ولی معلوم نبود که این حس خشم از کجا آمد
رقصیدید و بعد از رقص خسته شدید و رفتید نشستید
نشسته بودید و داشتین نوشیدنی میخوردید که یه گارسون از کنارتون رد شد و یکی خورد به گارسون و تمام نوشیدنی ها ریخت روی تو و مرد
کل لباستون کثیف شده بود و تو رفتی داخل دستشویی زنانه و اون مردانه
از یکی از زنان اونجا لباس گرفتی و پوشیدی، لباس خیلی باز و کوتاه و بدن نمایی بود، راحت نبودی ولی چاره ای جز این نداشتی، از زن تشکر کردی و بیرون امدی از کنار چند مرد که اونجا بودن رد شدی و خیلی نگات کردن و بازوت طرف کسی کشیده شد، برگشتی و نگاه کردی یکیاز اون مرد ها بود از درخواست خیلی بدی کرد و رد کردی و خواستی بری که بازوت رو گرفت و کشید خیلی تقلا کردی ولی نشد که یهو یه مشتی به صورت مرد خورد
وقتی نگاه کردی
با صورت عصبانی دوست پسرت که ازش جدا شده بودی مواجه شدی
خیلی عصبانی بود و دعوا خیلی بدی شروع شد، بعد جداشون کردی و دوست پسرت دستت رو گرفت و با خودش میکشید و بردت توی حیاط و سرت داد زد و بهت گفت که چرا امدی اینجا و خیلی عصبانی بود، تو هیچی نمیگفتی و سرت پایین بود که دیدی، کوتش رو در آورد و انداخت رو شونت و دکمه هاشو بست و دستت رو گرفت و بردتت سپت ماشینش و سوارت کرد و حرکت کرد بهش گفتی که میخوای پیاده شی ولی بهت گفت...
"نمیزارم این وقت شب بیرون باشی میبرمت خونت"
قبول کردی و اون تو رو برد خونت و خواستی از ماشین پیاده بشی که در ماشین رو بست و وقتی که برگشتی طرفش لبش رو لبت گذاشت و بوسه عمیقی به لبت زد و گفت...
"از این به بعد بدون من جایی نرو"
باشی گفتی و از ماشین بیرون رفتی
تو هنوز اون رو دوست داشتی و بعد پیامی آمد که از طرف دوست پسرت بود که گفت...
"نتونستم توی ماشین بهت بگم دوست دارم، عاشقتم عزیزم"
نویسنده: به به عشق دوطرف که ازبین نرفته، چه زیبا:)))
نظرتون گلا؟؟
۶.۸k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.