حالا آنجای شب است که کمی به تو فکر میکنم و درد به کتف ...
حالا آنجای شب است که کمی به تو فکر میکنم و درد به کتف چپم میزند و قرص میخورم و فکر میکنم اصلا چرا تو را دیدم ؟
یا چرا تو را نبوسیدم ؟
چرا نگذاشتم دنیا همانطوری تخمی و سرد و احمقانه بگذرد و من به همان دوست داشته نشدن توسط کسانی که دوستشان دارم ادامه ندادم ؟
چرا فکر کردم ممکن است با تو از دریا رد شوم و گوشهی نوشهر خانهی کوچکی داشته باشم که پیراهن تو در حیاطش خشک شود و صبح که بیدار میشوم بدن تو اولین چیزی باشد که میبوسم ؟
چرا فکر کردم ممکن است درد از من برود و دیگر جلوی آینه به خودم نگویم دوزاری مدعی و بگذارم تو درستم کنی ...
چرا بعد از همه ی این ها آدم نشدم ؟
حالا اینجای خانهام .
در تاریکی ، روی سنگهای سرد ، با چهار جور درد و یک قلب پاره و مرور حرفهای دوستانم که گفتهاند کسی که از اندوهش می گوید گدای توجه است ...
اینجای دنیا دورم از تو و خودم و دخترمان که میشد شبیه تو باشد ...
چرا نمیتوانم به سیارهی خودم برگردم ؟
چرا از رگهایم نمیروی ای امید محال ؟
حالا همانجایی هستم که نمیخواهم باشم و شب آهسته مرا میجود و استخوانم را دور میاندازد و صبح دوباره به خیابان میروم تا به مردم اخم کنم و موقع راه رفتن اهنگ گوش کنم و طوری مرتب باشم که کسی نفهمد این مترسک مثل سگ از کلاغها میترسد ...
چرا ترکم نمیکنی مادیان زیبا ؟
تو که میدانی من بلد نیستم یال رقصان در باد تو را نوازش کنم ...
تو که میدانی من باید از زیبایی دور بمانم .
چرا ترکم نمیکنی ؟
یا چرا تو را نبوسیدم ؟
چرا نگذاشتم دنیا همانطوری تخمی و سرد و احمقانه بگذرد و من به همان دوست داشته نشدن توسط کسانی که دوستشان دارم ادامه ندادم ؟
چرا فکر کردم ممکن است با تو از دریا رد شوم و گوشهی نوشهر خانهی کوچکی داشته باشم که پیراهن تو در حیاطش خشک شود و صبح که بیدار میشوم بدن تو اولین چیزی باشد که میبوسم ؟
چرا فکر کردم ممکن است درد از من برود و دیگر جلوی آینه به خودم نگویم دوزاری مدعی و بگذارم تو درستم کنی ...
چرا بعد از همه ی این ها آدم نشدم ؟
حالا اینجای خانهام .
در تاریکی ، روی سنگهای سرد ، با چهار جور درد و یک قلب پاره و مرور حرفهای دوستانم که گفتهاند کسی که از اندوهش می گوید گدای توجه است ...
اینجای دنیا دورم از تو و خودم و دخترمان که میشد شبیه تو باشد ...
چرا نمیتوانم به سیارهی خودم برگردم ؟
چرا از رگهایم نمیروی ای امید محال ؟
حالا همانجایی هستم که نمیخواهم باشم و شب آهسته مرا میجود و استخوانم را دور میاندازد و صبح دوباره به خیابان میروم تا به مردم اخم کنم و موقع راه رفتن اهنگ گوش کنم و طوری مرتب باشم که کسی نفهمد این مترسک مثل سگ از کلاغها میترسد ...
چرا ترکم نمیکنی مادیان زیبا ؟
تو که میدانی من بلد نیستم یال رقصان در باد تو را نوازش کنم ...
تو که میدانی من باید از زیبایی دور بمانم .
چرا ترکم نمیکنی ؟
- ۷.۱k
- ۲۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط