نوشته coxoc پارت
نوشته( @coxoc ♥️ ) پارت ¹⁶
(مجبور شدیم دوتاش کنیم😭😂)
*میتونم بپرسم چند درصد مردم کار با اصلحه و سلاح رو بلدن؟
×خب تعداد خیلی کمشون..میدونی باعث افتخارمه که تونستیم پایگاهی بسازیم که مردم به زندگیه روزمره و عادیشون مشغول باشن..
_وضعیت دفاعیه اینجا چطوره؟..
×.....
_اوه بله نباید بپرسم..آها..من و نی..چیز..همسرم از کی باید شروع به کار تو مدرسه کنیم؟
×خب..از..فردا که نه..پس فردا دو روز دیگه اولین روز کاریه شماست..
حدودا یک ساعتی به این منوال گذشت و جمعیت بیشتر و بیشتر شدن..یخشون آب شده بود و میگفتن و میخندیدن
×و خب اینکه ما مدل و زخامت دیوار ها رو به سبک یه انیمه ساختیم..
*جدی؟جالب بنظر میاد..
×آره..ایده ی نو ولی پیشرفته ایه..راستش ما از سبک دیوارای اتک آن تایتان استفاده کردیم..یعنی بین سازه های دیوار متحرکهایی گذاشتیم..
*هوم هوشمندانست
×اتفاقی افتاده؟
*ببخشید همسرمو نمیبینم..
×خب حتما بین جمعیته..
*ببخشید..من الان میام..
از جاش پا شد..
*امیدوارم زیاده روی نکرده باشه..
صدای خندش و همراش چند تا دختر دیگم اومد..
_وای نمیدونین چقد خفن بود وقتی با اون چوب بیسبال خاردار میکوبیدم تو سرش و پوووااخخخ مغزش پخش و پلا میشد و خون فوران میکرد
¶اییی..ترسناک و چندشه..
_هعی دختر نیاز نیست بترسی مطمئمنن به شما جیگرا آسیبی نمیرسه..
ریک صدارو دنبال کرد و دید نیگان رو یه مبل نشسته و یه دختر رو رون پاش و دو سه تا دختر دیگم کنارش نشستن..
∆وای ددی واقعا خیلی سخته نمیدونم چرا ولی پدر و مادرم نمیزارن از این دیوارا بیرون برم میگن دنیای بیرون ترسناک و خطرناکه..
_چند سالت بود بچه؟
∆مَ؟17
_خوبه پس هنوز جا داری..
نیگان..
¶عوا صاحبش اومد..
_خب بسه واسه امشب..برین دیگه
∆ددی
_با پدرت حرف میزنم ردیف شه..
∆ملسیییی
*اینجا چخبره؟
_هیچی فقط ننه باباش اجازه نمیدادن..
*منظورم اون نیست..خوب میفهمی چیو میگم..لب و لوچتم پاک کن همش رژیه..رسما فقط یک ساعت گفتم یجا بشین که تررر نزنی جلو اون مرتیکه زارتی باید دور خودت دختر جم کنی؟
_خودشون اومدن به من چه؟
*بیخیال پاشو بریم فقط..
_یه دستی میرسونی پاشم؟
ریک با بیحوصلگی رفت طرفش و دستشو دراز کرد که نیگان محکم کشیدتش طرف خودشو رو رون پاش نشوندش..دو تا دستشو گرفت و گذاشت رو پاش و محکم قفلشون کرد..
_دلت میاد تا اینجا بیای و یه بوس ندی؟
*ولم کن
_ریک
*نزار اون روی سگم بالا بیاد..
دستشو رو دیک ریک حرکت داد و آروم لمسش کرد
_مثلا اون روت بالا بیاد چی میشه؟
لبشو نزدیک گردنش کرد
*نیگان..
_جونم..
*اینجا نه..لطفا..
اژدر: هاهاااا عروس دومادو ببوسسس یالااا یالاا یالااحیحیحیحگسگس بده بخورههه لبشو میگم🗿🤣😭
(مجبور شدیم دوتاش کنیم😭😂)
*میتونم بپرسم چند درصد مردم کار با اصلحه و سلاح رو بلدن؟
×خب تعداد خیلی کمشون..میدونی باعث افتخارمه که تونستیم پایگاهی بسازیم که مردم به زندگیه روزمره و عادیشون مشغول باشن..
_وضعیت دفاعیه اینجا چطوره؟..
×.....
_اوه بله نباید بپرسم..آها..من و نی..چیز..همسرم از کی باید شروع به کار تو مدرسه کنیم؟
×خب..از..فردا که نه..پس فردا دو روز دیگه اولین روز کاریه شماست..
حدودا یک ساعتی به این منوال گذشت و جمعیت بیشتر و بیشتر شدن..یخشون آب شده بود و میگفتن و میخندیدن
×و خب اینکه ما مدل و زخامت دیوار ها رو به سبک یه انیمه ساختیم..
*جدی؟جالب بنظر میاد..
×آره..ایده ی نو ولی پیشرفته ایه..راستش ما از سبک دیوارای اتک آن تایتان استفاده کردیم..یعنی بین سازه های دیوار متحرکهایی گذاشتیم..
*هوم هوشمندانست
×اتفاقی افتاده؟
*ببخشید همسرمو نمیبینم..
×خب حتما بین جمعیته..
*ببخشید..من الان میام..
از جاش پا شد..
*امیدوارم زیاده روی نکرده باشه..
صدای خندش و همراش چند تا دختر دیگم اومد..
_وای نمیدونین چقد خفن بود وقتی با اون چوب بیسبال خاردار میکوبیدم تو سرش و پوووااخخخ مغزش پخش و پلا میشد و خون فوران میکرد
¶اییی..ترسناک و چندشه..
_هعی دختر نیاز نیست بترسی مطمئمنن به شما جیگرا آسیبی نمیرسه..
ریک صدارو دنبال کرد و دید نیگان رو یه مبل نشسته و یه دختر رو رون پاش و دو سه تا دختر دیگم کنارش نشستن..
∆وای ددی واقعا خیلی سخته نمیدونم چرا ولی پدر و مادرم نمیزارن از این دیوارا بیرون برم میگن دنیای بیرون ترسناک و خطرناکه..
_چند سالت بود بچه؟
∆مَ؟17
_خوبه پس هنوز جا داری..
نیگان..
¶عوا صاحبش اومد..
_خب بسه واسه امشب..برین دیگه
∆ددی
_با پدرت حرف میزنم ردیف شه..
∆ملسیییی
*اینجا چخبره؟
_هیچی فقط ننه باباش اجازه نمیدادن..
*منظورم اون نیست..خوب میفهمی چیو میگم..لب و لوچتم پاک کن همش رژیه..رسما فقط یک ساعت گفتم یجا بشین که تررر نزنی جلو اون مرتیکه زارتی باید دور خودت دختر جم کنی؟
_خودشون اومدن به من چه؟
*بیخیال پاشو بریم فقط..
_یه دستی میرسونی پاشم؟
ریک با بیحوصلگی رفت طرفش و دستشو دراز کرد که نیگان محکم کشیدتش طرف خودشو رو رون پاش نشوندش..دو تا دستشو گرفت و گذاشت رو پاش و محکم قفلشون کرد..
_دلت میاد تا اینجا بیای و یه بوس ندی؟
*ولم کن
_ریک
*نزار اون روی سگم بالا بیاد..
دستشو رو دیک ریک حرکت داد و آروم لمسش کرد
_مثلا اون روت بالا بیاد چی میشه؟
لبشو نزدیک گردنش کرد
*نیگان..
_جونم..
*اینجا نه..لطفا..
اژدر: هاهاااا عروس دومادو ببوسسس یالااا یالاا یالااحیحیحیحگسگس بده بخورههه لبشو میگم🗿🤣😭
- ۸.۶k
- ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط