دلم برای کودکی ام تنگ شده....
دلم برای کودکی ام تنگ شده....
برای روز هایی که باور ساده ای داشتم،
همه ی آدم ها رو دوست داشتم....
مرگ مادر «کوزت» را باور می کردم و از زن «تناردیه» کینه ی سختی به دل می گرفتم و بغض راه گلویم را می بست.
مادرم که به بیرون می رفت می ترسیدم که مانند مادر «هاچ» گم نشود!!!
دلم می خواست «مِمُل» را پیدا کنم،.
از کنار نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال «وروجک» میگشتم،
تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود،
دلم برای لحظه های دریایی و شیرینم تنگ شده....
دلم برای کوچه ها تنگ شده..../
دلم برای خدا تنگ شده.....
خدایی که شب ها موقع خواب بوسه بارانش می کردم،
دلم برای کودکی ام تنگ شده...
شاید یک روز در کوچه بازارِ فریب دست من ول شد و او رفت!!!
من گم شده ام در تنگنای این روز گار عجیب/
من هنوز بچگی را پشت سر نگذاشته بودم که بزرگ شدم:/
و حالا این بزرگی را با بازی سرنوشت، تکراری ادامه میدهم..
نه وقت برای غصه خوردن درباره گذشتمو دارم نه حوصله برای ترس از آیندم ،
هر چی شده حتما باید میشده !
هر چی هم قراره بشه ، حتما باید پیش بیاد و تجربش کنم ..
ترجیح میدم فقط زندگی کنم ...
فقط زندگی !
همین .
برای روز هایی که باور ساده ای داشتم،
همه ی آدم ها رو دوست داشتم....
مرگ مادر «کوزت» را باور می کردم و از زن «تناردیه» کینه ی سختی به دل می گرفتم و بغض راه گلویم را می بست.
مادرم که به بیرون می رفت می ترسیدم که مانند مادر «هاچ» گم نشود!!!
دلم می خواست «مِمُل» را پیدا کنم،.
از کنار نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال «وروجک» میگشتم،
تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود،
دلم برای لحظه های دریایی و شیرینم تنگ شده....
دلم برای کوچه ها تنگ شده..../
دلم برای خدا تنگ شده.....
خدایی که شب ها موقع خواب بوسه بارانش می کردم،
دلم برای کودکی ام تنگ شده...
شاید یک روز در کوچه بازارِ فریب دست من ول شد و او رفت!!!
من گم شده ام در تنگنای این روز گار عجیب/
من هنوز بچگی را پشت سر نگذاشته بودم که بزرگ شدم:/
و حالا این بزرگی را با بازی سرنوشت، تکراری ادامه میدهم..
نه وقت برای غصه خوردن درباره گذشتمو دارم نه حوصله برای ترس از آیندم ،
هر چی شده حتما باید میشده !
هر چی هم قراره بشه ، حتما باید پیش بیاد و تجربش کنم ..
ترجیح میدم فقط زندگی کنم ...
فقط زندگی !
همین .
۳۱۵.۲k
۱۵ دی ۱۴۰۱