وصل و فراق

"وصل و فراق"

عجیبه دل آدمیزاد دقیقا همون وقتی که مغز تمام تلاششو میکنه تا دل ، در رو روی هیشکی وا نکنه یهو یه جفت چشم جادو کلید میندازن و تمام...

دل اون لحظه میدونه سختی هست
میدونه غم هست
میدونه ممکنه بشکننش
میدونه ممکنه زیر دست و پا خاکی شه
ولی خودشم دوس داره که تو جنگ با اون چشما بازنده باشه...

دل آدمیزاده دیگه یه وقتایی قد دریا میشه؛
همون وقتایی که دلبری باشه که چشماش کلید این در بسته‌س...

زیاد دیدم آدمای به ظاهر سرسخت و جدی و خشنی رو که با یه تلنگر اشکشون عینهو چشمه میجوشه رو گونه‌هاشون سر میخوره؛
چشم این آدما رو فقط دلتنگیه که میتونه خیس کنه؛
دلتنگی واس چشمایی که در دلو روی بقیه بستن و خودشونم رفتن؛

با نبودن اون چشما این خونه هر روز کوچیکتر و تاریکتر میشه...

دل آدمیزاده دیگه یه وقتایی قد یه گنجیشک میشه؛

همون وقتایی که داره به نگاه اون چشمای نجات بخش فکر میکنه و انتظار میکشه تا برسن از راه...

اصن قشنگی وصال به تحمل فراقشه؛
جدا کردن این دوتا انتهای جاده‌ی غمه...
انگار وصال بدون فراق یه توهین به شخصیت آدمه !؛
همونجوری که فراق بدون وصال بعدش، عمر آدمو با سرعت باد تموم میکنه...

ولی یه چیز قطعیه که فراق شکننده‌س؛
همون لحظه که دوتا قلب ادغام شن فراق اولین ترک رو برمیداره...

آره عزیز ترین پای هم موندن دوای این زخمه...
دیدگاه ها (۹)

"شاکی"آقاجون، خانوم جون، آدم جونیه فکری به حال دلت بکن...اگه...

"شاید"شاید اگر همان اولین بار قلعه‌ی دلمان را به تاراج لشگر ...

"شکوائیه"به این فکر میکنم که اگر همین حالا قرار باشد همه چیز...

آمده بودم عاشقانه ای دیگر برایت بنویسم و باز بگویم که هنوز ه...

جوکر

گفت : زندگی مثه نخ کردن سوزنهیه وقتایی بلد نیستی چیزی رو بدو...

مادربزرگم همیشه بهم می‌گفت، هیچوقت جلوی قطره اشکی که وقتِ دل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط