آمده بودم عاشقانه ای دیگر برایت بنویسم و باز بگویم که هنو

آمده بودم عاشقانه ای دیگر برایت بنویسم و باز بگویم که هنوز ها و یادها و خنده ها با من هستند .

باید اعتراف کنم که آمده بودم با زبان الکن بگویم سبحانکـــَ یا لا الله اِلا چشمانِ قهوه قاجارت .

آمده بودم بگویم من برای رد پاهایت هنوز خیابانم.

آمده بودم بگویم آغوشت اندک جاییست برای زیستن و اندک جاییست برای مُردن .

آمده بودم باز برایت بنویسم که با دست های کوچکت می شود در قطب دوام آورد و با نگاهت، راه را دوباره از وسط کالاهاری پیدا کرد .

باید اعتراف کنم که معصومیت شاید در انکار نکردن است .
ناتوان بودنی اصیل به جای کامل بودن جعلی .

در کتابی خوانده بودم وقتی این همه تلاش میکنی تا یک نفر را فراموش کنی ، خود این تلاش تبدیل به خاطره می شود .

بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و من برای از یاد بردنت چقدر زیادی ناتوانم...
دیدگاه ها (۱۶)

"شکوائیه"به این فکر میکنم که اگر همین حالا قرار باشد همه چیز...

"وصل و فراق" عجیبه دل آدمیزاد دقیقا همون وقتی که مغز تمام تل...

دو بار زندگی کرده ام... یک بار پیش از آن که چشمهایت، کارِ دل...

هیچکس به اندازه ی این زنِ آتش به جانکه مربّای بهارنارنجِ جو...

love Between the Tides³⁷ا/ت: برای دوست دخترت خریدی؟ تهیونگ: ...

"عشق او بود "پارت نمد چند ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡در حال دویدن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط