آمده بودم عاشقانه ای دیگر برایت بنویسم و باز بگویم که هنو
آمده بودم عاشقانه ای دیگر برایت بنویسم و باز بگویم که هنوز ها و یادها و خنده ها با من هستند .
باید اعتراف کنم که آمده بودم با زبان الکن بگویم سبحانکـــَ یا لا الله اِلا چشمانِ قهوه قاجارت .
آمده بودم بگویم من برای رد پاهایت هنوز خیابانم.
آمده بودم بگویم آغوشت اندک جاییست برای زیستن و اندک جاییست برای مُردن .
آمده بودم باز برایت بنویسم که با دست های کوچکت می شود در قطب دوام آورد و با نگاهت، راه را دوباره از وسط کالاهاری پیدا کرد .
باید اعتراف کنم که معصومیت شاید در انکار نکردن است .
ناتوان بودنی اصیل به جای کامل بودن جعلی .
در کتابی خوانده بودم وقتی این همه تلاش میکنی تا یک نفر را فراموش کنی ، خود این تلاش تبدیل به خاطره می شود .
بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و من برای از یاد بردنت چقدر زیادی ناتوانم...
باید اعتراف کنم که آمده بودم با زبان الکن بگویم سبحانکـــَ یا لا الله اِلا چشمانِ قهوه قاجارت .
آمده بودم بگویم من برای رد پاهایت هنوز خیابانم.
آمده بودم بگویم آغوشت اندک جاییست برای زیستن و اندک جاییست برای مُردن .
آمده بودم باز برایت بنویسم که با دست های کوچکت می شود در قطب دوام آورد و با نگاهت، راه را دوباره از وسط کالاهاری پیدا کرد .
باید اعتراف کنم که معصومیت شاید در انکار نکردن است .
ناتوان بودنی اصیل به جای کامل بودن جعلی .
در کتابی خوانده بودم وقتی این همه تلاش میکنی تا یک نفر را فراموش کنی ، خود این تلاش تبدیل به خاطره می شود .
بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و من برای از یاد بردنت چقدر زیادی ناتوانم...
۳۰.۲k
۲۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.