رمان مرز عشق

رمان مرز عشق🫀
پارت ۱۱
چند وقت دیگه
صبح از خواب بلند شدم دیدم دلم درد مینه یهو حالت تحوه گرفتم(فکرکنم دیگه فهمیدید تا الان چی شده نه؟)
رفتم آزمایش دادم و گفت بهم یه ربع صبر کن.

یه ربع بعد
منشی صدام کرد. وگفت:
مبارک باشه شما باردار هستید.
چی... چی... با.... ر... د.... ا... ر اونم من😐
دیانا: اشتباه شده.
منشی: نه عزیزم.
دیانا: آخه!
منشی: نگاه کن عزیزم خون برتی شما و ارسلان کاشی هست.
ار.... س... لا... ن

از مطب اومد بیرون حالم بد بود زنگ زدم به ارسلان:
دیانا: الو(باگریه)
ارسلان: چی شده؟
دیانا: بدبختم کردی اونوقت میگش گی شده؟(باگریه)
ارسلان: هان؟
دیانا: حاملم کردی نفهم(بابغض)
ارسلان: شوخی میگنی؟
دیانا: الان تن صدای من به شوخی کردن میخره(بت بغض)
ارسلان: اون بچه ی من نیست؛ سر به نیستش کن.
دیانا: میفهمی چی میگی پایه یه انسان درمیونه(با بغص)
ارسلان: بگو.... بگو.... بچه ب رضاست.
دیانا: آخه.....
گوشی رو قطع کرد حالم بد بود من نمیتونستم یه انسانو از زندگی محروم کنم اما...... خودم چی؟
یه لحظه فکر کردم به رضابگم این ماجرو را اون میتونه کمکم کنه.
زنگ زدم به رضا:
رضا: جانم؟
همه ی ماجرا رو براش تعریف کردم.
رضا: اشکال نداره بگو بچه ی منه. من مثل بچم دوسش دارم.
دیانا: واقعاً
رضا: آره عزیزم.
دیانا: پس فردا بریم عقد کنیم.
رضا: چشمممممم.
فردا:
لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین رضا منتظرم بود.

نیم ساعت بعد
باهم وارد محظر شدیم حاجاقا لومده بود سریع نشستیم. و آقا خطبه رو خوند.
بعد از سه بار بله گفتم. هزچ کس نبود که برام کل بکشه.
ولی رضا بغلم مرد به عنوان رفیق دوستش داشتم.
دیگه کارامون تموم شد و رفتم خونه من اباسام رو جمع کردم و اومد خونه ی رضا.

۱۰لایک پارت بعدی.
اگر ۱۰لایک نید ۵تا میزارم ما.
دوستون دارم خوشگلا 🤍💫❤️‍🩹
دیدگاه ها (۴)

رمان مرز عشق🫀پارت ۱۲۹ماه بعد امروز روز به دنیا اومدن دایانم ...

رمان مرز عشق🫀پارت۱۳اون... اون... مهگل بود!(دید ارسلان نبود🕶😎...

رمان مرز عشق🫀پارت ۱۰رفتیم تو ی خونه دیدم هیچ کس توی خونه نیس...

هر سوالی دارید بپرسید به مناسبت ۵۰تایی شدنمون جواب صادقانه م...

رمان بغلی منپارت ۱۲۹و۱۳۰ ارسلان: یه لحظه احساس کردم قلبم نمی...

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

رمان بغلی من پارت۱۳۱و۱۳۲و۱۳۳و۱۳۴دیانا: تا نیم ساعت داشتیم با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط