رمان مرز عشق
رمان مرز عشق🫀
پارت ۱۲
۹ماه بعد
امروز روز به دنیا اومدن دایانم هست. پسر نازنین دست از افکارم برداشتم.
ویلچرم رو به سکت اتاق برن. دکتر بهم بیهوشی زد و بیهوش شدم.
۱ساعت بعد
باصدای گریه از خواب بیداشدم. این.... این صدا.... صدای.. دایان منه آره.
دیانا: میشه بچم رو بهم بدی؟
پرستار: البته.
و دایانا زو داد بهم چشاش مثل ارسلان بود آخه چطوری میتونه یه پدر انقدر سنگ دل باشه؟ بچه اش رو نخواد ببینه.
اون نخلد ببینه من که بچم رو میخوام و تا آخر عمرم حواسم بهش هست.
دوباره شروع کردم به برنداز کردن صورت دایان بینیش مثل من بود و لباش مثل ارسلان. تویافکارم بودم که پرستار گفت؛
پرستار: خانم برزگر آیادتی دارید به همراه همسرتون
دیانا: اشکال نداذه بگین بیان.
۵مین بعد
صدای در زدن اومد اول رضا اومد تو وبغرم کرد و حالم رو پرسید وبعد گفت:
رضل: بیاین تو اتاق داداش.
داداش؟ کیه؟
در باز شد و با سخصی کع دیدم خشکم زد. اون...... اون......
کیه یعنی؟
اینم برای لونی که خودش میدونه
پارت ۱۲
۹ماه بعد
امروز روز به دنیا اومدن دایانم هست. پسر نازنین دست از افکارم برداشتم.
ویلچرم رو به سکت اتاق برن. دکتر بهم بیهوشی زد و بیهوش شدم.
۱ساعت بعد
باصدای گریه از خواب بیداشدم. این.... این صدا.... صدای.. دایان منه آره.
دیانا: میشه بچم رو بهم بدی؟
پرستار: البته.
و دایانا زو داد بهم چشاش مثل ارسلان بود آخه چطوری میتونه یه پدر انقدر سنگ دل باشه؟ بچه اش رو نخواد ببینه.
اون نخلد ببینه من که بچم رو میخوام و تا آخر عمرم حواسم بهش هست.
دوباره شروع کردم به برنداز کردن صورت دایان بینیش مثل من بود و لباش مثل ارسلان. تویافکارم بودم که پرستار گفت؛
پرستار: خانم برزگر آیادتی دارید به همراه همسرتون
دیانا: اشکال نداذه بگین بیان.
۵مین بعد
صدای در زدن اومد اول رضا اومد تو وبغرم کرد و حالم رو پرسید وبعد گفت:
رضل: بیاین تو اتاق داداش.
داداش؟ کیه؟
در باز شد و با سخصی کع دیدم خشکم زد. اون...... اون......
کیه یعنی؟
اینم برای لونی که خودش میدونه
- ۴.۷k
- ۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط