داستان ترسناک
#داستان_ترسناک
#ارسالی
یک بنده خدام😁
سلام ممنون میخونی با چشای نازت🌚
این اتفاق واسه ۲ هفته پیشه پنجشنبه بود رفتم خونه عمم ک باهاش لجم مامان بابام مجبورم کردم دعوت بودیم شب رفتیم من دست ب سیا سفید نزدم ن بشقابی بردم ن چنگال و قاشقی و عمم گفت دختر باید باحیا باحجاب سنگین باشه تیکه مینداخت ب من من بی حیا نیستم ولی عمم فک میکنه و بی حجابم و من گفتم دخترت اینکارارو کرده ب کجا رسیده ب شما ربطی ندارح من چی میپوشم چیکار میکنم 😒😐
عمم هچ نگف و رف چای اورد برا من لیوان نیاورد منم لج کردم ب بابام گفتم کلید خونه رو بده برم 🗿🔑🏠
داد رفتم دم راه تشنم شد ی ابمیوه خریدم خوردم🧃
و رسیدم درو وا کردم همسایه فضول رو را پله بود گفت کجا بودی گفتم خونه عمم مامان بابات کجاس 🥴خونه عمم ت چرا اومدی نموندی؟چون بیام ب فضولا بگم چیشده رفتم تو مانتومو دراوردم چراغو روشن کردم رفتم رو مبل نشستم با boy friend چت میکردم اسمش امینه گف فردا ساعت ۷ صب میام بریم دربند گفتم اوکیه بیا ولی یهو لیوان افتاد از اپن گفتم شاید لبه اپن بوده اهمیت ندادم🤷♀
و بعدش مانتوم از چوب لباسی افتاد اینبار ترسیدم و داشتم چت میکردم گفت میکشمت ب زودی🔪🩸
خیلی ترسیدم و گفتم ولم کن لعنتی عصابم خورده همین الانشم گمشو از خونم خر گوسفند ببند دهنتو احمق من از ت خدات نمیترسم من الان پشت سرتم 🧸برگشتم پشتمو دیدم کسی نبود و گفتم دروغگو خودتو نشون بده
بچه میرینی ب خودت نشون بدم خودمو و من گفتم تو کدوم خری ک ازت بترسم اسکل مزاحم ی در گوشی خیلی محکم زد تو گوشم و من بیهوش شدم و مامان بابام هرچی در زدن من بیهوش بودم و هرچی تماس گرفان جواب ندادم و حتا پیامک بیدار شدم کسی نبود سری دوییدم سمت در و وا کردم بابام گف چرا وا نمکنی شوخی داری و زد تو گوشم همونجایی ک زده بود اون موجود و گریه کردم و ماجرارو گفتم بعد مامانم داشت اشپزخونه میرفت ک ی کاغذ دید با خونه نوشته بود بی ادبی دیگه ب من ک جزاش مرگه این دفعه رحم کردم بحت ی در گوشی زدم دفعه بعد خبر از کتک نی خبر از مرگه 🩸🩸😟
نا امیدانه خوابیدم ولی تنها نه و صبح مامانم بردتم پیش دعا نویس و گفت همزاد عمته همزاد جفتتون مث خودتون باهم لجن و همزاد عمت اومده و با تو لج بوده اینکارو باهات کرده و ۴ تا دعا داد بهم و گفت تا اخر کنارت باشه 🥺
ممنون ک خوندی🌚🤗
#ارسالی
یک بنده خدام😁
سلام ممنون میخونی با چشای نازت🌚
این اتفاق واسه ۲ هفته پیشه پنجشنبه بود رفتم خونه عمم ک باهاش لجم مامان بابام مجبورم کردم دعوت بودیم شب رفتیم من دست ب سیا سفید نزدم ن بشقابی بردم ن چنگال و قاشقی و عمم گفت دختر باید باحیا باحجاب سنگین باشه تیکه مینداخت ب من من بی حیا نیستم ولی عمم فک میکنه و بی حجابم و من گفتم دخترت اینکارارو کرده ب کجا رسیده ب شما ربطی ندارح من چی میپوشم چیکار میکنم 😒😐
عمم هچ نگف و رف چای اورد برا من لیوان نیاورد منم لج کردم ب بابام گفتم کلید خونه رو بده برم 🗿🔑🏠
داد رفتم دم راه تشنم شد ی ابمیوه خریدم خوردم🧃
و رسیدم درو وا کردم همسایه فضول رو را پله بود گفت کجا بودی گفتم خونه عمم مامان بابات کجاس 🥴خونه عمم ت چرا اومدی نموندی؟چون بیام ب فضولا بگم چیشده رفتم تو مانتومو دراوردم چراغو روشن کردم رفتم رو مبل نشستم با boy friend چت میکردم اسمش امینه گف فردا ساعت ۷ صب میام بریم دربند گفتم اوکیه بیا ولی یهو لیوان افتاد از اپن گفتم شاید لبه اپن بوده اهمیت ندادم🤷♀
و بعدش مانتوم از چوب لباسی افتاد اینبار ترسیدم و داشتم چت میکردم گفت میکشمت ب زودی🔪🩸
خیلی ترسیدم و گفتم ولم کن لعنتی عصابم خورده همین الانشم گمشو از خونم خر گوسفند ببند دهنتو احمق من از ت خدات نمیترسم من الان پشت سرتم 🧸برگشتم پشتمو دیدم کسی نبود و گفتم دروغگو خودتو نشون بده
بچه میرینی ب خودت نشون بدم خودمو و من گفتم تو کدوم خری ک ازت بترسم اسکل مزاحم ی در گوشی خیلی محکم زد تو گوشم و من بیهوش شدم و مامان بابام هرچی در زدن من بیهوش بودم و هرچی تماس گرفان جواب ندادم و حتا پیامک بیدار شدم کسی نبود سری دوییدم سمت در و وا کردم بابام گف چرا وا نمکنی شوخی داری و زد تو گوشم همونجایی ک زده بود اون موجود و گریه کردم و ماجرارو گفتم بعد مامانم داشت اشپزخونه میرفت ک ی کاغذ دید با خونه نوشته بود بی ادبی دیگه ب من ک جزاش مرگه این دفعه رحم کردم بحت ی در گوشی زدم دفعه بعد خبر از کتک نی خبر از مرگه 🩸🩸😟
نا امیدانه خوابیدم ولی تنها نه و صبح مامانم بردتم پیش دعا نویس و گفت همزاد عمته همزاد جفتتون مث خودتون باهم لجن و همزاد عمت اومده و با تو لج بوده اینکارو باهات کرده و ۴ تا دعا داد بهم و گفت تا اخر کنارت باشه 🥺
ممنون ک خوندی🌚🤗
۶.۲k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.