رمان رویای من

رمان رویای من

فصل دوم

پارت ۴۱

دیانا، از خواب پاشدم خودمو ارسلان و تو ماشین بودیم یه نگاهی به ساعت کردم ۵ صبح بود جلوم و نگاه کردم دریا اومدیم شمال؟😯

ارسلان، در سمتش باز کردم رو دستام بلندش کردم و رفتیم روی سنگ بزرگی نشستیم

دیانا، خنده ای کردم و گفتم ارسلان شمال

ارسلان، اوهوم چشه مگه

دیانا، هیچی یهو سوپرایز شدم

ارسلان، سردته

دیانا، یه کوچولو

ارسلان، میخوای شنل تو بیارم

دیانا، نه یه لحظه صبر کن دستشو باز کردمو خودمو تو بغلش جا کردم

ارسلان، لبخندی بهش زدم

دیانا، یه سنگ از روی زمین برداشتم و پرت کردم تو آب ارسلان تعجب کرد اصلا نفهمید منم
دیدگاه ها (۰)

رمان رویای من فصل دوم پارت ۴۲ارسلان، چطوری از آسمون سنگ میبا...

رمان رویای من فصل دومپارت ۴۳ارسلان: لبخندی زدمدیانا: ارسلان ...

رمان رویای من. فصل دومپارت ۴۰ارسلان، سفت بشین محکم گاز و فشا...

سلام حالتون چطوره براتون پارت اوردم حمایت یادتون نره قشنگا😘ر...

رمان بغلی من پارت ۵۷ارسلان: از اینه نگاهی به عقب کردم روی صن...

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط