دلم می سوزد برای لحاف تشک های

دلم می سوزد برای لحاف تشک های
اعلای خانه که انتها گذاشته می شوند
مبادا کسی به اشتباه سراغشان برود
میگذارندشان آنجا تا شاید شاید سالی
یک بار کسی در خانه را زد و بر آن شد
تا شب را آنجا به صبح بکشاند
لحاف تشکهای بیچاره خانه غریبه را
به تن میگیرند اما صبح که برسد
باز میندازنشان ان ته تراها تا
دست نیافتنی تر باشند

بدتر آنکه آن غریبه هم دیگر هرگز
به یاد نخواهد آورد که عجب لحاف های
دوست داشتنی داشتن آنهابعد مینشینند
و روزها و شبها حسرت آن لحاف هایی
را میخورند که هریک از اعضای خانه
به آنها دل بسته اند که هر شب رابا آنها
صبح میکنند که حتی وقتی به میهمانی
یا مسافرتی میروند شب را انجا سپری
میکنند با خود می برند آنهایی که بوی
تن می دهند نه بوی نویی...

زیاد که خوب باشی بی مصرف
می شوی ...!
دیدگاه ها (۳)

‌‏روزهای خوبی نبود‏امّا من ‏در همان روزهای سخت هم‏تو را دوست...

چه خوب میشد اگر ما به هم ستم نکنیمبه قهر و کینه جهان را سرای...

من همون بغضِ گلوی ابتهاج ام وقتی که داشت شعرِ "آه از آن رفتگ...

نکنه غافل از دل من

⊰ྀུ──❥✿❊ ⃟🌸❊✿❥──⊰ྀུ⊰📚داستان کوتاه#تبسم_شفاء_دهنده:دختربچه ا...

ازمایشگاه سرد

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط