در درونم چیزی اتفاق افتاده بود و بدترین چیزها همیشه در در
در درونم چیزی اتفاق افتاده بود و بدترین چیزها همیشه در درون آدم اتفاق میافتد. اگر اتفاق در بیرون بیافتد، مثل وقتی که اردنگی میخوریم، میشود زد به چاک. اما از درون غیرممکن است. وقتی به این حالت دچار میشوم، میخواهم بروم بیرون و دیگر به هیچکجا برنگردم. مثل این است که وجود دیگری در من باشد. شروع میکنم به زوزه کشیدن، خود را روی زمین میاندازم، سرم را به اینطرف و آنطرف میکوبم تا بیرون برود. اما غیرممکن است، پا ندارد، آدم که خیلی از داخل پا ندارد، راستی، انگار که حرف زدن در این باره حالم را جا میآورد. مثل این است که قدری بیرون میریزد. میفهمید چه میخواهم بگویم؟
.
.
.
.
من از خود روی گردان بودم؛ زیرا نمی خواستم روی در روی خویش قرار گیرم. تو مرا از چنین وضعیتی رها کردی، و در برابر چهره ی خودم نشاندی.با آن لکه ها و زخم های کهنه ام. خود را می دیدم و از خود بیزار می شدم، ولی گریز از خویشتن برایم غیرممکن بود.
#آگوستین
#رومن_گاری
.
.
.
.
من از خود روی گردان بودم؛ زیرا نمی خواستم روی در روی خویش قرار گیرم. تو مرا از چنین وضعیتی رها کردی، و در برابر چهره ی خودم نشاندی.با آن لکه ها و زخم های کهنه ام. خود را می دیدم و از خود بیزار می شدم، ولی گریز از خویشتن برایم غیرممکن بود.
#آگوستین
#رومن_گاری
۳۰.۲k
۳۰ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.