سناریو
"چند سال بعد"
_هیییییی بیبی گرل
+های ددی
_خب.دیگه هیجده سالت شده، برای تولدت چی میخوای
+خودت خوب میدونی چی چشممو گرفته مرد
مرد کادویی که برای دختر اورده بود رو بهش داد،جعبه طلایی رنگی که دختر سال ها ارزوی داشتنش رو داشت
کلت طلاییه مورد علاقش رو...
+هوم؟ این عالیه
دختر مردی که ددی صداش میزد رو بقل کردو بوسیدش
و مرد دختری رو که یتیم کرده بود اما خودش صادقانه عاشقش بود رو دوی بقل خودش حل کرد
اره، مرد چهل ساله ی داستان, سیزده ساله عاشق دختریه که از خودش بیست و دو سال کوچیک تره
دختری که وقتی یتیمش کرد، فقط پنج سالش بود
و حالا یه نوجوونه بالق و زیباست که مرد صادقانه عاشقشه
+ددی این بهترین کادویی بود که گرفتم
_نمیخوای امتحانش کنی؟
+میخوامممم
+پس؟ شرط میبندیم؟ موتورم چطوره
_خوبه، اگه دقیق بزنم اون موتورت مال من میشه
+اره، مال تو میشه و اگه من تیرم رو به هدف بزنم؟
_اوکی اوکی اگه تو بزنی باهات برای معامله جدیدت میام
مرد مشتاق بود تا دخترکش رو وارد باندش کنه جانشینش کنه، حتی همین لحضه هم همه مدارک جوری بود که اگر اتفاقی برای مرد بیفته، تمام اختیارات دست دخترک هجده ساله باشه
اما اون دختر علاقه ای به رفتن به اون معامله هایی که توش مردای پیره که از نظر دختر خوک خیکی بودن نداشت، فقط به معاملاتی میرفت که طرق مقابل جوون باشه، تا بتونه راحت شیطنتاش رو داشته باشه
اون پیر مرد ها حوصله سربر بودند
مرد و دخترک شرطشون رو گفتند و اماده شلیک به هدف هایی بودن که انتخواب کرده بودند
صدای تیر بلند شد اما فقط یک گلدون شکست، و درد بدی توی بدن مرد پیچید
دخترکش... اون رو نشونه گرفته بود
_ت.تو
+فکر نکن یادم رفته سیزده سال پیش جلوی چشم هام که جنایتی به پا کردی ددی، توی یک روز تمام خوانواده ام رو از من گرفتی, من فقط پنج سالم بود، اما درست به یاد دارم کارت رو
مرد با دردی که توی پهلوش بود خودش رو به دخترک رسوند، دستش رو گرفت و تفنگ طلاییرنگی که اثیر دست دخترکش بود رو روی قلبش گذاشت
_پس بزن، خلاصم کن، خلاصم کن تا دیگه نسوزم از عذابه کشتن خوانواده دختری که عاشقشم, نسوزم از حس نفرت دخترکم, قلبم توسط دخترکم بایسته و انقدر عاشقانه نتپه برای بوسیدن دختری که ممنوعه برای من، دختری که خودم به قلبش درد دادم و الان قلبم براش میتپه
_خاموش کن صدای قلبی رو که وحشیانه اسم تورو فریاد میزنه و درد میگیره از بیرحمی ای که سیزده سال پیش نسار دخترکش کرده بود
دختر هجده ساله، مرد مقابلش رو بوسید
به بازی گرفت لب های مرد رو تا شاید هم قلب خودش اروم شه، و هم قلب مرد
_هیییییی بیبی گرل
+های ددی
_خب.دیگه هیجده سالت شده، برای تولدت چی میخوای
+خودت خوب میدونی چی چشممو گرفته مرد
مرد کادویی که برای دختر اورده بود رو بهش داد،جعبه طلایی رنگی که دختر سال ها ارزوی داشتنش رو داشت
کلت طلاییه مورد علاقش رو...
+هوم؟ این عالیه
دختر مردی که ددی صداش میزد رو بقل کردو بوسیدش
و مرد دختری رو که یتیم کرده بود اما خودش صادقانه عاشقش بود رو دوی بقل خودش حل کرد
اره، مرد چهل ساله ی داستان, سیزده ساله عاشق دختریه که از خودش بیست و دو سال کوچیک تره
دختری که وقتی یتیمش کرد، فقط پنج سالش بود
و حالا یه نوجوونه بالق و زیباست که مرد صادقانه عاشقشه
+ددی این بهترین کادویی بود که گرفتم
_نمیخوای امتحانش کنی؟
+میخوامممم
+پس؟ شرط میبندیم؟ موتورم چطوره
_خوبه، اگه دقیق بزنم اون موتورت مال من میشه
+اره، مال تو میشه و اگه من تیرم رو به هدف بزنم؟
_اوکی اوکی اگه تو بزنی باهات برای معامله جدیدت میام
مرد مشتاق بود تا دخترکش رو وارد باندش کنه جانشینش کنه، حتی همین لحضه هم همه مدارک جوری بود که اگر اتفاقی برای مرد بیفته، تمام اختیارات دست دخترک هجده ساله باشه
اما اون دختر علاقه ای به رفتن به اون معامله هایی که توش مردای پیره که از نظر دختر خوک خیکی بودن نداشت، فقط به معاملاتی میرفت که طرق مقابل جوون باشه، تا بتونه راحت شیطنتاش رو داشته باشه
اون پیر مرد ها حوصله سربر بودند
مرد و دخترک شرطشون رو گفتند و اماده شلیک به هدف هایی بودن که انتخواب کرده بودند
صدای تیر بلند شد اما فقط یک گلدون شکست، و درد بدی توی بدن مرد پیچید
دخترکش... اون رو نشونه گرفته بود
_ت.تو
+فکر نکن یادم رفته سیزده سال پیش جلوی چشم هام که جنایتی به پا کردی ددی، توی یک روز تمام خوانواده ام رو از من گرفتی, من فقط پنج سالم بود، اما درست به یاد دارم کارت رو
مرد با دردی که توی پهلوش بود خودش رو به دخترک رسوند، دستش رو گرفت و تفنگ طلاییرنگی که اثیر دست دخترکش بود رو روی قلبش گذاشت
_پس بزن، خلاصم کن، خلاصم کن تا دیگه نسوزم از عذابه کشتن خوانواده دختری که عاشقشم, نسوزم از حس نفرت دخترکم, قلبم توسط دخترکم بایسته و انقدر عاشقانه نتپه برای بوسیدن دختری که ممنوعه برای من، دختری که خودم به قلبش درد دادم و الان قلبم براش میتپه
_خاموش کن صدای قلبی رو که وحشیانه اسم تورو فریاد میزنه و درد میگیره از بیرحمی ای که سیزده سال پیش نسار دخترکش کرده بود
دختر هجده ساله، مرد مقابلش رو بوسید
به بازی گرفت لب های مرد رو تا شاید هم قلب خودش اروم شه، و هم قلب مرد
۸.۶k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.