فیک جونگکوک: انتقام عشق
فیکجونگکوک: انتقام عشق
part¹⁹
+چرا اینقدر حرفا،حرکاتش غیرمنتظرَس؟
ویوجونگکوک
اصلا نفهمیدم که اون لحظه چیگفتم
اصلا چرا یهو اینقدر باهم دیگه صمیمیشدیم رو نمیدونم
_شخصیت دوست داشتنی داری، از رفتارت خوشممیاد
وایخدا
چرا باید اون لحظه این از دهنمبپره
چرا خودش باید کنارم باشه
چرا باید اینو به اون میگفتم
_از بچه ها خوشممیاد
چرا بهش گفتم از بچه ها خوشم میاد
چرا داشتم همپاش به بامزهگی بچهها میخندیدم
_دلممیخواد وقتی کهازدواج کردم یه دختر کوچولو داشته باشم با یه پسر که از اون کوچیکتر باشه
آخه چرا من احمق گفتمکه دلمچندتا بچه میخواد
چرا به اون
چرا به هیچ کسی نگفته بودم تا الان که به اون گفتم
_شخصیت دوست داشتنی داری، از رفتارت خوشممیاد
تاحالا توی زندگیمبه کسینگفته بودم که از شخصیتش خوشممیاد
اصلا از شخصیتکسی خوشمنیومده بود
چرا اون باید باشه
چرا وقتی داشت میرفت بازوش رو گرفتم
چرا بهشگفتمبشین کنارم
_بشین(به کنارش اشارهمیکنه)
چرا وقتی که اونوبهش گفتم "نگفتم بشین کنارم، گفتم بشین، خودت نشستی کنارم" وقتی که گفتم ازم فاصله گرفت اَخم کرد بهکیوت بودنش خندیدم برام صحنه قشنگی بود
چرا وقتی ازم فاصله گرفت کشیدمش طرف خودم
چرااااا
دلیل کارام رو نفهمیدم
آخه چرا
چرا اون لحظه که دیدمش پیشم بود اینکار خودم نبودم
اینگار وقتی چشمخورد به چشمش و پیشم بود یکی دیگه بودم
آخه چرا
چرا
چرا
چرا
ویو چهمین
اصلا دلیل کارهای جونگکوک رو نفهمیدم
انگار یکیدیگه پیشم بود
اینگار جئون همیشگینبود
اون جئون جونگکوکی که تو دادگاه بود نبود
اون جئون جونگکوکی که توی زیرزمین بود نبود
اون جئون جونگکوکی که توی دفتر بود نبود
توی پارک یکی دیگه غیر از جئون جونگکوکی؛ دادگاه، زیرزمین، دفتر بود
انگار شخصیت اصلی جئون همونیه که توی پارک بود
انگاری نمیخواد این شخصیت دوست داشتنیش رو کسی ببینه
چند ساعتی توی پارک نشستم با فکر اینا
توی اون چند ساعت کلا فکر جونگکوک بودم
که صدای بچه ها دیگه نشنیدم صدای نمیاُمد
وقتی از عالمهَپروتم بیرون اُمدم دیدم که کسی جز من توی پارک نیست
گوشیم رو در اُوردم و دیدم که ساعت ۱۲نیم شبه
یعنی من اینقدر توی پارکنشستم؟
+(خندهکوچیک)راست میگن که فکر آدمو از دنیا جدا میکنه
کتم رو برداشتم و همینطور کیفم
از روی نیمکت بلند شدم و رفتم سمت ماشینم
سوار ماشینم شدم و حرکتکردم خونه
continues...
ادامه دارد...
part¹⁹
+چرا اینقدر حرفا،حرکاتش غیرمنتظرَس؟
ویوجونگکوک
اصلا نفهمیدم که اون لحظه چیگفتم
اصلا چرا یهو اینقدر باهم دیگه صمیمیشدیم رو نمیدونم
_شخصیت دوست داشتنی داری، از رفتارت خوشممیاد
وایخدا
چرا باید اون لحظه این از دهنمبپره
چرا خودش باید کنارم باشه
چرا باید اینو به اون میگفتم
_از بچه ها خوشممیاد
چرا بهش گفتم از بچه ها خوشم میاد
چرا داشتم همپاش به بامزهگی بچهها میخندیدم
_دلممیخواد وقتی کهازدواج کردم یه دختر کوچولو داشته باشم با یه پسر که از اون کوچیکتر باشه
آخه چرا من احمق گفتمکه دلمچندتا بچه میخواد
چرا به اون
چرا به هیچ کسی نگفته بودم تا الان که به اون گفتم
_شخصیت دوست داشتنی داری، از رفتارت خوشممیاد
تاحالا توی زندگیمبه کسینگفته بودم که از شخصیتش خوشممیاد
اصلا از شخصیتکسی خوشمنیومده بود
چرا اون باید باشه
چرا وقتی داشت میرفت بازوش رو گرفتم
چرا بهشگفتمبشین کنارم
_بشین(به کنارش اشارهمیکنه)
چرا وقتی که اونوبهش گفتم "نگفتم بشین کنارم، گفتم بشین، خودت نشستی کنارم" وقتی که گفتم ازم فاصله گرفت اَخم کرد بهکیوت بودنش خندیدم برام صحنه قشنگی بود
چرا وقتی ازم فاصله گرفت کشیدمش طرف خودم
چرااااا
دلیل کارام رو نفهمیدم
آخه چرا
چرا اون لحظه که دیدمش پیشم بود اینکار خودم نبودم
اینگار وقتی چشمخورد به چشمش و پیشم بود یکی دیگه بودم
آخه چرا
چرا
چرا
چرا
ویو چهمین
اصلا دلیل کارهای جونگکوک رو نفهمیدم
انگار یکیدیگه پیشم بود
اینگار جئون همیشگینبود
اون جئون جونگکوکی که تو دادگاه بود نبود
اون جئون جونگکوکی که توی زیرزمین بود نبود
اون جئون جونگکوکی که توی دفتر بود نبود
توی پارک یکی دیگه غیر از جئون جونگکوکی؛ دادگاه، زیرزمین، دفتر بود
انگار شخصیت اصلی جئون همونیه که توی پارک بود
انگاری نمیخواد این شخصیت دوست داشتنیش رو کسی ببینه
چند ساعتی توی پارک نشستم با فکر اینا
توی اون چند ساعت کلا فکر جونگکوک بودم
که صدای بچه ها دیگه نشنیدم صدای نمیاُمد
وقتی از عالمهَپروتم بیرون اُمدم دیدم که کسی جز من توی پارک نیست
گوشیم رو در اُوردم و دیدم که ساعت ۱۲نیم شبه
یعنی من اینقدر توی پارکنشستم؟
+(خندهکوچیک)راست میگن که فکر آدمو از دنیا جدا میکنه
کتم رو برداشتم و همینطور کیفم
از روی نیمکت بلند شدم و رفتم سمت ماشینم
سوار ماشینم شدم و حرکتکردم خونه
continues...
ادامه دارد...
۸.۱k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.