رمان دورترین نزدیک کاور ادیت از شخصیتای رمان
#پارت_۲۳۷
الانم دیر شد بریم اونیم ک نذاشتی حسابشو برسم الانا جنازشو تحویلم میدن
_من عمرا با تو یه قدم راه بیام،مهمونی ک سهله! خودت هر جهنمی میری تنهایی برو دستمم بد میسوزه نمیخوام ببینمت
شروین: ترانه ی غلطی کر...
_اخرش یه بلایی سر خودم میارما برو بیرون شروین
شروین: باشه ترانه اروم باش عزیزم باشه من میرم مراقب خودت باش
یه نگاه ب دستم انداختم بدجور سوخته بود اذیتم میکرد
گونمو بوسید رفت بیرون منم رفتم سمت کمد لباس میخواستم این لباس مجلسی رو در بیارم
هرکاری میکردم دستم ب زیپ لباس نمیرسید دستمم بدجور میسوخت مث بچه ها بغض کردم
یهویی دست کسی رو دستم قرار گرفت
تو اینه با ماهور چش تو چشم شدم
دستشو برد سمت زیپ لباسم و آروم بازش کرد
هنگ فقط نگاش میکردم
لباسموکامل کشیدپایین نگام میکرد
سوختن دستمو یادم رفت کلا
دستشو دورم حلقه کردوسرشوبرد سمت گردنم نفس عمیقی کشید ک نفسم حبس شد
گرمی لباشو روی گردنم حس کردم چشاموبستم داغ شدم
بزورجلوی خودمو میگرفتم
تو همون حال مونده بود
یکم بعد عصبی نفسشوداد بیرون
+لباس بپوش بیا بیرون جلسه!
منو تو همون حال گذاشت رفت بیرون
لباسمو پوشیدم رفتم بیرون پیش بقیه
خودمو انداختم روی مبل
_خب نمیخواد تموم شه؟!
رادوین: دو روز دیگه تمومه ! بلاخره همه مون راحت میشیم
دست سالممو گذاشته بودم رو دستی که سوخته بود،بدجوریم میسوخت بزور نشسته بودم
سعی کردم حواسمو به حرفای رادوین جمع کنم برای معامله و دستگیری پس فردا... نگامو سوق دادم سمت ماهور بلاخره راحت شدیم! لبخندی زدم
|• فلش بک به گذشته •|
ماهور تمام محتویات رو میزو انداخت روی زمین
+نخیر نمیشه که نمیشه! میگم بزارین این پسره رو من بگیرم ببرم بش بفهمونم چی به چیه انقد بزنمش دلم خنک شه
روشنک: این راهش نیست
همینطور که بهشون زل زده بودم
_فهمیدم!
رادوین: چیو؟!
_تا وقتی که ما باهمیم قطعا اونا هیچوقت کاملا بهمون مطمئن نمیشن!
+چیکار کنیم؟!
_کات !
هر سه تاشون همزمان : چی!؟؟؟
_ما به طور صوری کات میکنیم و بهشون نزدیک میشیم و اونام راهی جز اعتماد ندارن!
یه دعوای الکی و یکم پیاز داغشو میبریم بالا و جوری نشون میدیم که همه چی تموم شده بقیشم من کارمو بلدم!
+ نه بابا دیگه چی؟!
_ تنها راهه یکم فک کنید! وضع مونو ببینید!
رادوین: کاملا موافقم برنامشو میچینیم ...
_خب الان باید یکم واقعی تر باشه دیگه!
ی ذره فیزیکی!
رادوین: بزنیم!؟
_اره دیگه! منتها ماهور جان عادت داره!!
ماهور با اخم سر تکون داد
+بزار اینا تموم شه من قشنگ به تو میفهمونم عزیزم
بغلش کردم
_خب دیگه کم کم بریم که شروع کنیم!...
خب خب اینم فلش بک حالا دقیقا فک کنم فهمیدین ماهور و تتر جدا نشدن😍😁 فقط یک نقشه ...
راضی باشید😁 ولی هنو کلی ماجرا مونده
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #عشق #عاشقانه #شیک #جذاب #خاص #زیبا #دخترونه
الانم دیر شد بریم اونیم ک نذاشتی حسابشو برسم الانا جنازشو تحویلم میدن
_من عمرا با تو یه قدم راه بیام،مهمونی ک سهله! خودت هر جهنمی میری تنهایی برو دستمم بد میسوزه نمیخوام ببینمت
شروین: ترانه ی غلطی کر...
_اخرش یه بلایی سر خودم میارما برو بیرون شروین
شروین: باشه ترانه اروم باش عزیزم باشه من میرم مراقب خودت باش
یه نگاه ب دستم انداختم بدجور سوخته بود اذیتم میکرد
گونمو بوسید رفت بیرون منم رفتم سمت کمد لباس میخواستم این لباس مجلسی رو در بیارم
هرکاری میکردم دستم ب زیپ لباس نمیرسید دستمم بدجور میسوخت مث بچه ها بغض کردم
یهویی دست کسی رو دستم قرار گرفت
تو اینه با ماهور چش تو چشم شدم
دستشو برد سمت زیپ لباسم و آروم بازش کرد
هنگ فقط نگاش میکردم
لباسموکامل کشیدپایین نگام میکرد
سوختن دستمو یادم رفت کلا
دستشو دورم حلقه کردوسرشوبرد سمت گردنم نفس عمیقی کشید ک نفسم حبس شد
گرمی لباشو روی گردنم حس کردم چشاموبستم داغ شدم
بزورجلوی خودمو میگرفتم
تو همون حال مونده بود
یکم بعد عصبی نفسشوداد بیرون
+لباس بپوش بیا بیرون جلسه!
منو تو همون حال گذاشت رفت بیرون
لباسمو پوشیدم رفتم بیرون پیش بقیه
خودمو انداختم روی مبل
_خب نمیخواد تموم شه؟!
رادوین: دو روز دیگه تمومه ! بلاخره همه مون راحت میشیم
دست سالممو گذاشته بودم رو دستی که سوخته بود،بدجوریم میسوخت بزور نشسته بودم
سعی کردم حواسمو به حرفای رادوین جمع کنم برای معامله و دستگیری پس فردا... نگامو سوق دادم سمت ماهور بلاخره راحت شدیم! لبخندی زدم
|• فلش بک به گذشته •|
ماهور تمام محتویات رو میزو انداخت روی زمین
+نخیر نمیشه که نمیشه! میگم بزارین این پسره رو من بگیرم ببرم بش بفهمونم چی به چیه انقد بزنمش دلم خنک شه
روشنک: این راهش نیست
همینطور که بهشون زل زده بودم
_فهمیدم!
رادوین: چیو؟!
_تا وقتی که ما باهمیم قطعا اونا هیچوقت کاملا بهمون مطمئن نمیشن!
+چیکار کنیم؟!
_کات !
هر سه تاشون همزمان : چی!؟؟؟
_ما به طور صوری کات میکنیم و بهشون نزدیک میشیم و اونام راهی جز اعتماد ندارن!
یه دعوای الکی و یکم پیاز داغشو میبریم بالا و جوری نشون میدیم که همه چی تموم شده بقیشم من کارمو بلدم!
+ نه بابا دیگه چی؟!
_ تنها راهه یکم فک کنید! وضع مونو ببینید!
رادوین: کاملا موافقم برنامشو میچینیم ...
_خب الان باید یکم واقعی تر باشه دیگه!
ی ذره فیزیکی!
رادوین: بزنیم!؟
_اره دیگه! منتها ماهور جان عادت داره!!
ماهور با اخم سر تکون داد
+بزار اینا تموم شه من قشنگ به تو میفهمونم عزیزم
بغلش کردم
_خب دیگه کم کم بریم که شروع کنیم!...
خب خب اینم فلش بک حالا دقیقا فک کنم فهمیدین ماهور و تتر جدا نشدن😍😁 فقط یک نقشه ...
راضی باشید😁 ولی هنو کلی ماجرا مونده
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #عشق #عاشقانه #شیک #جذاب #خاص #زیبا #دخترونه
۵۲.۰k
۰۸ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.