رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت شروین
#پارت_۲۳۶
_نمیخورمت ک یکم استراحت کن خب!
کاری ک گفتمو انجام داد شقیقه شو ماساژ دادم یکم بعد خوابش برد خندم گرفت
دستم لای موهاش بود نگاش میکردم فقط،نفهمیدم چجوری خوابم برد
حدود دو ساعت بعد بلند شدم رفتم ک کسی مارو نبینه..
البته همچینم خواب نبودم!
بیشتر ترسیدم یوقت کسی نیاد هی حواسم ب در بود گرچه خواب بودن...
ماهور
چشامو باز کردم دورو برمو یه نگا انداختم
رادوین: چیو نگاه میکنی؟
با یادآوری دیشب خندیدم
+هیچی
رادوین: با شیدا قهری رو کاناپه اتاق کار میخوابی انقدر خوش میگذره؟! خوب بهت ساخته
+اره عالی بود ی شب با ارامش خوابیدم
رادوین: آماده شو داریم میریم
+ساعت چنده؟!
رادوین: میدونستم دیر میخوابی وسایلتو جمع کردم نخواستم خیلیم زود بیدارت کنم ساعت ی ربع 6 خیلی وقته همه بیدارن الانم میریم فرودگاه
+کلا کمتر 4 ساعت خوابیدم ممنون
ی دوش سریع گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم رفتم پیش بقیه
+صبح تون بخیر
همه شون جوابمو دادن
ترانه لیوان اب پرتقالو گرفت طرفم
از دستش گرفتم
+مرسی
رادوین: یعنی بلند شیم! وقت نیست
شروین: وقت نداریم بریم صبحونه م تو هواپیما
همگی سوار ماشین شدیمو حرکت سمت فرودگاه
رادوین: این یکی شو خدابخیر کنه
+اره روز ب روز سوپرایزای جدید
قبل از اینکه شیدت بیاد کنار رادوین نشستم و چشاموبستم
رادوین: بازم سردرد!
+نه خوبم،خوابم میاد
رادوین: باشه بخواب
*دبی*
چه موقع مهمونی گرفتنه خب!
اومدن ک اومدن باید مهمونیم بگیرن برا تشریف فرماییش!
لباس بلند بادمجونی مو پوشیدمو آماده شدم
رفتم پایین قرار بود منو شروین بریم فقط شروین رفت سمت اتاق خدمتکاری ک برای انجام کارامون میومد
پشت در وایساده بود یهویی اسلحه شو درآورد و درو باز کرد
سریع رفتم پیشش
_چیکار داری میکنی؟!
دختره ترسیده نگاش میکردو گوشی از دستش افتاد
شروین: تقاص آدمایی ک منو دور میزنن همینه این داره آمار منو میده ب اون مرتیکه
میخواست بزنتش نذاشتم
_شروین نکن چیزی عوض نمیشه بدتر کارو خراب میکنی
هرجوری بود جلوشو گرفتم دختره سریع رفت بیرون
شروینم عصبی ب شاهین گفت زندش نذارید
میخواست بکشتش ب لطف من در رف!
اگه ی روز میفهمید با ماهم همینکارو میکرد!؟
بدجور عصبانی شده بود
ترسیده رفتم سمتش فنجون قهوه رو بدم بهش ک دستمو پس زد قهوه ریخت روی دستم،دستم سوخت ولی بیشتر ترسیده بودم لیوان خورد شد
اخی گفتم برگشت سمتم
شروین دستمو گرفت: ببینم،لعنتی اه ببخشید
ناراحت دستمو کشیدم رفتم بیرون
اونم اومد دنبالم
شروین: پرنسس معذرت میخوام نمیخواستم چیزیت شه چطور میتونم اینو بخوام من؟! متاسفم واقن یهویی و اتفاقی بود...
وای بچه ها دیدین ماهور و تترو؟! باهم آروم میشن هنو بنظرتون هنو همو دوسدارن؟!😍
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عشق #شیک #عاشقانه #جذاب #زیبا #دخترونه
_نمیخورمت ک یکم استراحت کن خب!
کاری ک گفتمو انجام داد شقیقه شو ماساژ دادم یکم بعد خوابش برد خندم گرفت
دستم لای موهاش بود نگاش میکردم فقط،نفهمیدم چجوری خوابم برد
حدود دو ساعت بعد بلند شدم رفتم ک کسی مارو نبینه..
البته همچینم خواب نبودم!
بیشتر ترسیدم یوقت کسی نیاد هی حواسم ب در بود گرچه خواب بودن...
ماهور
چشامو باز کردم دورو برمو یه نگا انداختم
رادوین: چیو نگاه میکنی؟
با یادآوری دیشب خندیدم
+هیچی
رادوین: با شیدا قهری رو کاناپه اتاق کار میخوابی انقدر خوش میگذره؟! خوب بهت ساخته
+اره عالی بود ی شب با ارامش خوابیدم
رادوین: آماده شو داریم میریم
+ساعت چنده؟!
رادوین: میدونستم دیر میخوابی وسایلتو جمع کردم نخواستم خیلیم زود بیدارت کنم ساعت ی ربع 6 خیلی وقته همه بیدارن الانم میریم فرودگاه
+کلا کمتر 4 ساعت خوابیدم ممنون
ی دوش سریع گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم رفتم پیش بقیه
+صبح تون بخیر
همه شون جوابمو دادن
ترانه لیوان اب پرتقالو گرفت طرفم
از دستش گرفتم
+مرسی
رادوین: یعنی بلند شیم! وقت نیست
شروین: وقت نداریم بریم صبحونه م تو هواپیما
همگی سوار ماشین شدیمو حرکت سمت فرودگاه
رادوین: این یکی شو خدابخیر کنه
+اره روز ب روز سوپرایزای جدید
قبل از اینکه شیدت بیاد کنار رادوین نشستم و چشاموبستم
رادوین: بازم سردرد!
+نه خوبم،خوابم میاد
رادوین: باشه بخواب
*دبی*
چه موقع مهمونی گرفتنه خب!
اومدن ک اومدن باید مهمونیم بگیرن برا تشریف فرماییش!
لباس بلند بادمجونی مو پوشیدمو آماده شدم
رفتم پایین قرار بود منو شروین بریم فقط شروین رفت سمت اتاق خدمتکاری ک برای انجام کارامون میومد
پشت در وایساده بود یهویی اسلحه شو درآورد و درو باز کرد
سریع رفتم پیشش
_چیکار داری میکنی؟!
دختره ترسیده نگاش میکردو گوشی از دستش افتاد
شروین: تقاص آدمایی ک منو دور میزنن همینه این داره آمار منو میده ب اون مرتیکه
میخواست بزنتش نذاشتم
_شروین نکن چیزی عوض نمیشه بدتر کارو خراب میکنی
هرجوری بود جلوشو گرفتم دختره سریع رفت بیرون
شروینم عصبی ب شاهین گفت زندش نذارید
میخواست بکشتش ب لطف من در رف!
اگه ی روز میفهمید با ماهم همینکارو میکرد!؟
بدجور عصبانی شده بود
ترسیده رفتم سمتش فنجون قهوه رو بدم بهش ک دستمو پس زد قهوه ریخت روی دستم،دستم سوخت ولی بیشتر ترسیده بودم لیوان خورد شد
اخی گفتم برگشت سمتم
شروین دستمو گرفت: ببینم،لعنتی اه ببخشید
ناراحت دستمو کشیدم رفتم بیرون
اونم اومد دنبالم
شروین: پرنسس معذرت میخوام نمیخواستم چیزیت شه چطور میتونم اینو بخوام من؟! متاسفم واقن یهویی و اتفاقی بود...
وای بچه ها دیدین ماهور و تترو؟! باهم آروم میشن هنو بنظرتون هنو همو دوسدارن؟!😍
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عشق #شیک #عاشقانه #جذاب #زیبا #دخترونه
۱۳.۵k
۰۸ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.