Monarchy part : ۳۲

او شانه هایش را بالا می اندازد و میگوید
@ نمی توانم بگویم اما به نظر نمی رسد که او به چشن علاقه خاصی داشته باشد
تهیونگ نمی تواند با او ازدواج کند او باید بداند که او چه جور آدمی است او مرا قاب کرد تقریباً مجبورم کرد که در مورد او به او بگویم و از مارکو و نگاه های مخفیانه اش صحبت نکنم نه او نمی تواند با او ازدواج کند
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
_از دید تهیونگ_
چند هفته از شلاق زدن الی میگذرد از آن شبی که برای دیدنش دزدکی وارد شدم ندیدمش چرا من اینقدر به این خدمتکار اهمیت میدهم؟ چرا احساس میکنم نیاز به محافظت از او دارم؟ وقتی خادم وارد میشود افکارم شکسته میشود تعظیم می کند
٪ اعلیحضرت مشاوران شما اینجا هستند تا شما را ببینند
سرم را تکان میدهم و میگم اونا را بفرسته داخل
سه مشاور وارد اتاق مطالعه من میشوند یک صدا تعظیم می کنند
یکی از آنها میگوید اعلیحضرت ما میخواهیم با شما در مورد چیزی بحث کنیم
_ ادامه بده
سرم را به دستم تکیه میدهم
٪ اعلیحضرت ما میدونیم که شما در سن ازدواج و ایجاد وارثی برای آینده این پادشاهی هستید
آهی کشیدم
_ قبلاً در این مورد صحبت کرده بودیم
٪ بله اما در سن شما پدرتان قبلاً با مادرتان ازدواج کرده بود و در عرض یک سال او بچه دار شد دیگری بیان می کند
_ خب من پدرم نیستم
خونم داشت می جوشید چگونه جرات میکنند مرا با پدرم مقایسه کنند؟
٪ البته اعلیحضرت اما ممکن است پرنسس آیلا را به شما پیشنهاد کنیم به نظر میرسید او را گرفته اید
من میخندم
_ آن زن فاسد؟ اوه لطفا او با همه مردان واجد شرایط بوده است. این چیزی است که من در یک ملکه نمیخواهم
٪ اما...
_ میانجی میکنم آقا، من نظرم را به شما گفتم حالا لطفا بروید
٪ نه !
یکی در حالی که سر جایش ایستاده می گوید با نگاهی سخت به او نگاه میکنم
٪ اعلیحضرت ما به یک ملکه و یک وارث نیاز داریم شما با پرنسس آیلا ازدواج خواهید کرد مگر اینکه بتوانید زن مناسبی برای ملکه شدن آینده پیدا کنید
در چشمان مرده به من نگاه کرد با این حرف تعظیم کردند و اتاق کار را ترک کردند
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
_از دید الیزا_
کتانی و لباس های تمیز را روی بند رخت میگذاشتم پشتم را برگرداندم تا لباس ها را از سبد بیرون بیاورم ناگهان دستی را روی شانه ام حس میکنم جیغ زدم قلبم از سینه ام بیرون پرید سریع چرخیدم تا متئو را ببینم که می خندد
در حالی که او را میزدم نیشخندی زدم
+ ای اسکمو ! (احمق!)
او به خندیدن ادامه داد: + من تو را ندیده ام
~ حالت چطور است؟
+ خوب همه چیز در نظر گرفته شده حدس می زنم به پهن کردن لباس روی بند ادامه دادم
~ آیا به وظایف عادی خود برگشته اید؟
+ نه

های گایز اینم از پارت هدیه دوم امشب حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۶)

Monarchy part : 33

Monarchy part : 34

Monarchy Part : 3۱

Monarchy part : 30

ازمایشگاه سرد

یونگی . وزیر عظم شما مرخصید. وزیر . چشم سرورم. هایون . پدر.....

🔥 زن آتشین!🔰 داستان شیخ رجبعلی خیاط ره و زن بی حجابفرزند شیخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط