part22
#part22
-من میرم اتاقم کار دارم امروز بعدا میام پیشت
+نمیشه من برم بیرون؟
-حرفشم نزن حتی فکرشم به سرت نزنه اوکی؟ وگرنه....
+اوکی اوکی اه:(
"ویو جونگ کوک"
تازگیا علاقم روز به روز داشت به هایون کمتر میشد نمیدونم چرا ولی حس میکنم جز من با کس دیگه ای هم هس و دوس پسر داره... هروقت بهش زنگ میزنم میگه پول بده و خستم کرده و برعکس اون هر روز علاقم به ا.ت بیشتر میشه:)
"ویو ا.ت"
من باید از اینجا فرار کنم...
من نمیخوام با کسی باشم که اجباری ازدواج کرده باشیم:( با اینکه خیلی بهش علاقه دارم اما فک کنم قبل از فراموشی گرفتنم خیلی بهم بدی کرده و من هیچکدوم یادم نیس...
شب شده بود و جونگ کوک رفته بود اتاقش و صدایی ازش در نمیومد فک کنم خواب بود پس من تصمیم گرفتم از پنجره برم بیرون و فرار کنم...
چند تا از لباسام و یکم خوراکی برداشتم و گذاشتم توی کولهام و نامه ای که نوشته بودمو گذاشتم روی تخت و از پنجره پریدم پایین ارتفاع زیادی نداشت چون ما طبقه اول بودیم ولی پام به شدت درد گرفت ولی با تمام سرعتم دویدم و نمیدونستم دارم کجا میرم ولی فقط داشتم میدویدم
میخواستم برم یه جایی دور از شهر جاییکه کسی دستش بهم نرسه پس تصمیم گرفتم برم جنگل...
----------------------------
رسیدم توی جنگل که یه کلبه دیدم نمیدونم مال کی بود ولی مجبور بودم برم توش چون جاییو نداشتم
درو زدم یه پیرزن درو باز کرد معلوم بود زن مهربونیه و تنها زندگی میکنه
+سلام آجوما
_سلام دخترم اینجا چیکار میکنی؟تنهایی؟
+آره تنهام، میتونم بیام تو؟
_بله گلم بفرمایید
+مرسیی آجوما
-من میرم اتاقم کار دارم امروز بعدا میام پیشت
+نمیشه من برم بیرون؟
-حرفشم نزن حتی فکرشم به سرت نزنه اوکی؟ وگرنه....
+اوکی اوکی اه:(
"ویو جونگ کوک"
تازگیا علاقم روز به روز داشت به هایون کمتر میشد نمیدونم چرا ولی حس میکنم جز من با کس دیگه ای هم هس و دوس پسر داره... هروقت بهش زنگ میزنم میگه پول بده و خستم کرده و برعکس اون هر روز علاقم به ا.ت بیشتر میشه:)
"ویو ا.ت"
من باید از اینجا فرار کنم...
من نمیخوام با کسی باشم که اجباری ازدواج کرده باشیم:( با اینکه خیلی بهش علاقه دارم اما فک کنم قبل از فراموشی گرفتنم خیلی بهم بدی کرده و من هیچکدوم یادم نیس...
شب شده بود و جونگ کوک رفته بود اتاقش و صدایی ازش در نمیومد فک کنم خواب بود پس من تصمیم گرفتم از پنجره برم بیرون و فرار کنم...
چند تا از لباسام و یکم خوراکی برداشتم و گذاشتم توی کولهام و نامه ای که نوشته بودمو گذاشتم روی تخت و از پنجره پریدم پایین ارتفاع زیادی نداشت چون ما طبقه اول بودیم ولی پام به شدت درد گرفت ولی با تمام سرعتم دویدم و نمیدونستم دارم کجا میرم ولی فقط داشتم میدویدم
میخواستم برم یه جایی دور از شهر جاییکه کسی دستش بهم نرسه پس تصمیم گرفتم برم جنگل...
----------------------------
رسیدم توی جنگل که یه کلبه دیدم نمیدونم مال کی بود ولی مجبور بودم برم توش چون جاییو نداشتم
درو زدم یه پیرزن درو باز کرد معلوم بود زن مهربونیه و تنها زندگی میکنه
+سلام آجوما
_سلام دخترم اینجا چیکار میکنی؟تنهایی؟
+آره تنهام، میتونم بیام تو؟
_بله گلم بفرمایید
+مرسیی آجوما
۲۰.۴k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.