part23
#part23
رفتم تو...یه جای کوچیک بود ولی قشنگ بود جای دنج و راحتی بود
_دخترم بیا این دمنوش رو بخور
+وای ممنون آجوما ببخشید مزاحمتون شدم
_نه عزیزم چه مزاحمتی اتفاقا من تنها بودم تو میتونی جای دختر من باشی...راستی! تو چرا تنهایی؟ کسیو نداری؟
+خب... داستانش طولانیه
‹ات کل قضیه رو برای آجوما تعریف میکنه›
_اوه عزیزم چه زندگی سختی داشتی! ولی ببین بنظرم بهتر بود پیشش بمونی شاید به مرور میتونستین عاشق هم بشین اما خب حیف که اون دوست دختر داشت...
+نمیخوام درموردش حرف بزنم بیخیال:)
_باشه دخترم... وقت خوابه! بیا جات رو برات آماده کنم تا بخوابی
+مرسی
رفتیم توی جامون و آجوما خوابید ولی من خوابم نمیبرد همش یه حسی بهم میگفت‹باید برگردی باید برگردی!›
---------------------------
"صبح"
از خواب پاشدم و دیدم آجوما نیس رفتم سمت آشپز خونه دیدم صبحونه آماده کرده رفتم نشستم سر میز
+صبح بخیر آجوما
_اوه پاشدی! صبح بخیر دخترم
صبحونتو بخور بعد باهم بریم جنگلو بگردیم
+عام... آجوما میتونم یه سوال بپرسم؟
_بله
+بنظرتون میتونم برگردم؟ یا برنگردم بهتره؟
_خب... من نمیدونم که شوهرت چجور شخصیتی داره ولی خب تو میتونی برگردی اگه دیدی اذیتت میکنه به پلیس زنگ بزن
+حق با شماست! با اینکه خیلی میترسم ازش ولی عاشقشم:) میخوام برگردم
_اووو عزیزم
------
"ویو جونگ کوک"
از خواب پاشدم رفتم پایین صبحونه آماده کردم برای خودم و ات... امروز میخواستم بهش حقیقت رو بگم و اعتراف کنم بهش
صداش کردم...
-ات🗣
صدایی ازش در نیومد شاید خوابه پس خودم صبحونرو خوردم و رفتم تلویزیون ببینم و منتظر موندم ات بیاد پایین
رفتم تو...یه جای کوچیک بود ولی قشنگ بود جای دنج و راحتی بود
_دخترم بیا این دمنوش رو بخور
+وای ممنون آجوما ببخشید مزاحمتون شدم
_نه عزیزم چه مزاحمتی اتفاقا من تنها بودم تو میتونی جای دختر من باشی...راستی! تو چرا تنهایی؟ کسیو نداری؟
+خب... داستانش طولانیه
‹ات کل قضیه رو برای آجوما تعریف میکنه›
_اوه عزیزم چه زندگی سختی داشتی! ولی ببین بنظرم بهتر بود پیشش بمونی شاید به مرور میتونستین عاشق هم بشین اما خب حیف که اون دوست دختر داشت...
+نمیخوام درموردش حرف بزنم بیخیال:)
_باشه دخترم... وقت خوابه! بیا جات رو برات آماده کنم تا بخوابی
+مرسی
رفتیم توی جامون و آجوما خوابید ولی من خوابم نمیبرد همش یه حسی بهم میگفت‹باید برگردی باید برگردی!›
---------------------------
"صبح"
از خواب پاشدم و دیدم آجوما نیس رفتم سمت آشپز خونه دیدم صبحونه آماده کرده رفتم نشستم سر میز
+صبح بخیر آجوما
_اوه پاشدی! صبح بخیر دخترم
صبحونتو بخور بعد باهم بریم جنگلو بگردیم
+عام... آجوما میتونم یه سوال بپرسم؟
_بله
+بنظرتون میتونم برگردم؟ یا برنگردم بهتره؟
_خب... من نمیدونم که شوهرت چجور شخصیتی داره ولی خب تو میتونی برگردی اگه دیدی اذیتت میکنه به پلیس زنگ بزن
+حق با شماست! با اینکه خیلی میترسم ازش ولی عاشقشم:) میخوام برگردم
_اووو عزیزم
------
"ویو جونگ کوک"
از خواب پاشدم رفتم پایین صبحونه آماده کردم برای خودم و ات... امروز میخواستم بهش حقیقت رو بگم و اعتراف کنم بهش
صداش کردم...
-ات🗣
صدایی ازش در نیومد شاید خوابه پس خودم صبحونرو خوردم و رفتم تلویزیون ببینم و منتظر موندم ات بیاد پایین
۲۰.۱k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.