part21
#part21
-خب... اوکی مشکلی نیس
+مرسیی
"ویو جونگ کوک"
نمیدونم چرا هر روز علاقم بهش بیشتر میشه لعنتییی
وقتی اون حرفو زد راستش خوشحال شدم که هنوز دوسم داره و میخواد بغلم بخوابه
"ویو ات"
خیلی خوابم میومد رفتم روی تخت ولی خوابم نمیبرد و به جونگ کوک گفتم که بیاد پیشم بخوابه حتی یکم پیش هم بهش گفتم
اومد پیشم و منو کشید توی بغل خودش نمیدونم چرا توی بغلش احساس امنیت میکردم و اون بوی عطر تلخ فاکیش...
کم کم میتونستم اتفاقارو به یاد بیارم
-------------------------
"صبح"
از خواب پاشدم ولی هنوز حس میکردم بغل کسیم و برگشتم پشتم دیدم جونگ کوک هنوز اینجاس... ولی من بهش گفته بودم هروقت خوابم برد برو بخاطر دوس دخترت ولی اون هنوز پیشمه
وای:)))
"ویو جونگ کوک"
خواب بودم که حس کردم یه چیز داره تو بغلم تکون میخوره که چشامو باز کردم و دیدم ات بیدار شده
+چرا نرفتی؟ دوس دخترت ناراحت نشد که پیش منی؟
-یااااااا همش حرف اونو نیار وسط من دیگه ازش خسته شدم فقط به فکر پولمه... البته ولش کن فقط درموردش حرف نزن و بهش فک نکن اوکی؟
+عام... اوکی
-خب... اوکی مشکلی نیس
+مرسیی
"ویو جونگ کوک"
نمیدونم چرا هر روز علاقم بهش بیشتر میشه لعنتییی
وقتی اون حرفو زد راستش خوشحال شدم که هنوز دوسم داره و میخواد بغلم بخوابه
"ویو ات"
خیلی خوابم میومد رفتم روی تخت ولی خوابم نمیبرد و به جونگ کوک گفتم که بیاد پیشم بخوابه حتی یکم پیش هم بهش گفتم
اومد پیشم و منو کشید توی بغل خودش نمیدونم چرا توی بغلش احساس امنیت میکردم و اون بوی عطر تلخ فاکیش...
کم کم میتونستم اتفاقارو به یاد بیارم
-------------------------
"صبح"
از خواب پاشدم ولی هنوز حس میکردم بغل کسیم و برگشتم پشتم دیدم جونگ کوک هنوز اینجاس... ولی من بهش گفته بودم هروقت خوابم برد برو بخاطر دوس دخترت ولی اون هنوز پیشمه
وای:)))
"ویو جونگ کوک"
خواب بودم که حس کردم یه چیز داره تو بغلم تکون میخوره که چشامو باز کردم و دیدم ات بیدار شده
+چرا نرفتی؟ دوس دخترت ناراحت نشد که پیش منی؟
-یااااااا همش حرف اونو نیار وسط من دیگه ازش خسته شدم فقط به فکر پولمه... البته ولش کن فقط درموردش حرف نزن و بهش فک نکن اوکی؟
+عام... اوکی
۱۸.۷k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.