🍷پارت82🍷
🍷پارت82🍷
"میسو"
_ثابتش کن
درمونده به چشماش زل زدم و نالیدم
+اخه من چرا باید به تو دروغ بگم
_چون تو یه روانشناسی و اونا دروغ گوان
ناراحت نگاش کردم دستمو بلند کردم و گذاشتم رو صورتش که
تعجب تو چشماش معلوم بود حقم داشت
رفتارم دست خودم نبود به زخم عمیق رو صورتش نگاه کردم و لب زدم
+متاسفم که باعث شدن انقدر دیدت نسبت به مردم بد بشه
بیشتر هنگ کرد و با همون قیافه ازم دور شد و من تازه تونستم نفس بکشم
دستاشو مشت کرد و سرشو چرخوند سمت دیگه و به زمین زل زد
_گمشو
صدای ارومشو شنیدم
+چ...چی
داد زد
_از جلوی چشمام گمشو
بلند گفتم
+خودمم همینو میخوام لعنتی
بهم خیره شد، بغضم گرفت
به قفسه سینم مشت زدم
+خودمم میخوام گم شم انقدر گم شم که حتی خودمم نتونم خودمو پیدا کنم
یه قطره اشک لجوج از چشمام اومد پایین
اخم غلیظی کرد
_تو نمیری خیلی خوب خودم میرم
اشکمو پاک کردمو با تعجب بهش خیره شدم تا بفهمم چیکار میخواد بکنه
برگشت که بره اما بین راه وایساد فقط نگاش میکردم با دوتا دستاش سرشو گرفت
اون نه دوباره
یهو افتاد زمینو داد زد
جلو نمیرفتم، یعنی قدرتشو نداشتم بعد یکم داد زدن و سرشو فشار دادن متوقف شد فکر کنم تغییر کرد
چقدر عجیبه
اروم بلند شد و به جلوش خیره شد
من پشتش بودم منو نمیدید شروع کرد راه رفتن
بازم باید دنبالش برم
درو باز کرد و رفت سریع خودمو رسوندم و مانع بسته شدن در شدم
عین تسخیر شده ها فقط حرکت میکرد
چرا حس میکردم از نظر ظاهری یکم تغییر کرده
یجورایی خیلی خوشتیپ تر شده بود و شیک تر راه میرفت...وات د هل؟
شاید توهم زدم اره حتما توهم زدم از در اصلی هم بیرون رفت و منم دنبالش رفتم
امیدوارم بازم ماشین نگیره چون دیگه چیزی نیست دنبالش کنم
خیلی راه رفتیم و اون همینجور پیاده میرفت
تمام حواسم به کوک و راه بود که گم نشم بعدا نمیدونم چقدر راه بود راه میرفتیم اما وقتی وایسادیم
فهميدم
پام چقدر درد میکنه وارد مکانی که جلوش بود شد رفتم جلو و به اونجا نگاه کردم بازم کلوپ
به اسمش نگاه کردم
«شب تاریک»
حدس میزنم بازم جان شده
اروم واردش زدم زیاد شلوغ نبود تازه فهمیدم اینجا کلوپ شبانست
به دخترایی که اینور و اونور میرفتن و لباسای خیلی باز پوسیده بودن نگاه میکردم
چرا اومده اینجا
رفتم جلوتر و به دوروبر نگاه کردم
کجا رفت
نمیخواستم به چیزای بد فکر کنم اما خوب ذهنم میرفت دیگه
دوتا مرد سیاه پوش و هیکلی جلوم وایسادن
و به سرتا پام نگاه کردن، یکیشون به حرف اومد
_تو کی هستی دختر
شت حالا چیکار کنم
+اومدم فکر کردم میتونم یکی رو اینجا پیدا کنم اما انگار اشتباه اومدم
یه لبخنده مسخره و الکی زدم و عقب گرد شدم
برگشتم برم که
دوباره حرف زد
_نخیر کسی الکی نمیاد اینجا...
از رو بیکاری پارت گذاشتم😐😉💖💖
"میسو"
_ثابتش کن
درمونده به چشماش زل زدم و نالیدم
+اخه من چرا باید به تو دروغ بگم
_چون تو یه روانشناسی و اونا دروغ گوان
ناراحت نگاش کردم دستمو بلند کردم و گذاشتم رو صورتش که
تعجب تو چشماش معلوم بود حقم داشت
رفتارم دست خودم نبود به زخم عمیق رو صورتش نگاه کردم و لب زدم
+متاسفم که باعث شدن انقدر دیدت نسبت به مردم بد بشه
بیشتر هنگ کرد و با همون قیافه ازم دور شد و من تازه تونستم نفس بکشم
دستاشو مشت کرد و سرشو چرخوند سمت دیگه و به زمین زل زد
_گمشو
صدای ارومشو شنیدم
+چ...چی
داد زد
_از جلوی چشمام گمشو
بلند گفتم
+خودمم همینو میخوام لعنتی
بهم خیره شد، بغضم گرفت
به قفسه سینم مشت زدم
+خودمم میخوام گم شم انقدر گم شم که حتی خودمم نتونم خودمو پیدا کنم
یه قطره اشک لجوج از چشمام اومد پایین
اخم غلیظی کرد
_تو نمیری خیلی خوب خودم میرم
اشکمو پاک کردمو با تعجب بهش خیره شدم تا بفهمم چیکار میخواد بکنه
برگشت که بره اما بین راه وایساد فقط نگاش میکردم با دوتا دستاش سرشو گرفت
اون نه دوباره
یهو افتاد زمینو داد زد
جلو نمیرفتم، یعنی قدرتشو نداشتم بعد یکم داد زدن و سرشو فشار دادن متوقف شد فکر کنم تغییر کرد
چقدر عجیبه
اروم بلند شد و به جلوش خیره شد
من پشتش بودم منو نمیدید شروع کرد راه رفتن
بازم باید دنبالش برم
درو باز کرد و رفت سریع خودمو رسوندم و مانع بسته شدن در شدم
عین تسخیر شده ها فقط حرکت میکرد
چرا حس میکردم از نظر ظاهری یکم تغییر کرده
یجورایی خیلی خوشتیپ تر شده بود و شیک تر راه میرفت...وات د هل؟
شاید توهم زدم اره حتما توهم زدم از در اصلی هم بیرون رفت و منم دنبالش رفتم
امیدوارم بازم ماشین نگیره چون دیگه چیزی نیست دنبالش کنم
خیلی راه رفتیم و اون همینجور پیاده میرفت
تمام حواسم به کوک و راه بود که گم نشم بعدا نمیدونم چقدر راه بود راه میرفتیم اما وقتی وایسادیم
فهميدم
پام چقدر درد میکنه وارد مکانی که جلوش بود شد رفتم جلو و به اونجا نگاه کردم بازم کلوپ
به اسمش نگاه کردم
«شب تاریک»
حدس میزنم بازم جان شده
اروم واردش زدم زیاد شلوغ نبود تازه فهمیدم اینجا کلوپ شبانست
به دخترایی که اینور و اونور میرفتن و لباسای خیلی باز پوسیده بودن نگاه میکردم
چرا اومده اینجا
رفتم جلوتر و به دوروبر نگاه کردم
کجا رفت
نمیخواستم به چیزای بد فکر کنم اما خوب ذهنم میرفت دیگه
دوتا مرد سیاه پوش و هیکلی جلوم وایسادن
و به سرتا پام نگاه کردن، یکیشون به حرف اومد
_تو کی هستی دختر
شت حالا چیکار کنم
+اومدم فکر کردم میتونم یکی رو اینجا پیدا کنم اما انگار اشتباه اومدم
یه لبخنده مسخره و الکی زدم و عقب گرد شدم
برگشتم برم که
دوباره حرف زد
_نخیر کسی الکی نمیاد اینجا...
از رو بیکاری پارت گذاشتم😐😉💖💖
۶۶.۱k
۰۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.