🍷پارت٨٠🍷
🍷پارت٨٠🍷
"میسو"
خرگوش لوس
_هان میسو
با حرص چمشمامو بستم همین الان اونجا بودم
با همون حرص درو باز کردم که سریع رومو برگردوندم
بیشعور لباس نپوشیده بود حس میکردم قرمز شدم صورتم خیلی داغ بود
_چته
+یه...یه چیزی بپوش
_نگو که خجالت کشیدی بیب
با تمسخر گفت اینو ولی مهم نبود
+فکر کن اره پس یچی بپوش
پوزخند بلندی زد نفهمیدم داره چیکار میکنه کاملا سرمو فرو کرده بودم تو در
حتی جرعت پلک زدن نداشتم
هی بدن لخت لعنتیش میومد تو ذهنم خیلی پرو و عوضیه
_موهامو سشوار بکش
چشمامو بستمو اروم برگشتم لایه یکی از چشمامو باز کردم
دست به سینه مونده بود و بیحس نگام میکرد چقدر موقعی که جان میشد حالت چشماش فرق میکرد
درسته اینم بیحسه
ولی
اون ترسناک تر بود شایدم...
دردناک تر
_میخوای همونجوری نگام کنی
به خودم اومدم گیج گفتم
+چی
رفت نشست رو تخت و چشماشو بست
_سشوار موهام
رفتم سمتش و سشوارو به برق زدم و شروع کردم خشک و شونه کردن موهاش
_بلدی مو کوتاه کنی
شوک زده گفتم
+معلومه که نه
_خوب امروز یاد میگیری
+منظورت چیه
در کشو رو باز کن قیچی کوچیک بردار و موهامو کوتاه کن
+هیچ میفهمی چی میگی من بلد نیستم پس بجای کوتاه کردن کلا موهاتو خراب میکنم
چشماشو یهو باز کرد و زل زد بهم
ترسیدم
چقدر ترسناکه این ادم
بدون حرف و با تردید در کشو رو باز کردم قیچی کوچیک و مشکی رو برداشتم
بهش نگاه کردم بازم چشماشو بسته بود هر چی میخواد بشه بشه موهای اونه من که گفتم بلد نیستم شجاعتمو جمع کردم و شروع کردم کوتاه کردن
موهاش
بعد حدود یه ربع و کای عرق ریختن تموم کردم بهش نگاه کردم خوبه زیاد بد نشد
یعنی درواقع خیلی ام خوب شد
چشماشو باز کرد و مستقیم زل زد جلوش انگار شوکه زده شده بود
+جو...نگ کوک
یه جیزی زیر لب گفت که نشنیدم
+چی
_یادم اومد چی شد
ابروهام بالا رفت چی یادش اومد یهو بلند شد و سریع از اتاق رفت بیرون
قیچی از دستم افتاد خدای من چش شد یهو کجا رفت
از اتاق رفتم بیرون کل خونرو نگاه کردم نبود
رفته یعنی یادش اومد چطور این بلا سرش اومد
ولی اون زخمیه نباید میرفت ممکنه زخمش بدتر شه
پسره ی احمق
برگشتم به اتاقشو تختشو مرتب کردم و موهارم جمع کردم
از اینکه مو جایی غیر سر باشه متنفرم با چندش جمعشون کردم و انداختم تو سطل اشغال
تموم کردم و از اتاق اومدم بیرون از فضولی داشتم میمیردم
نشستم رو کاناپه و به صفحه سیاه تی وی زل زدم
نمیدونم چقدر بود که همینطوری موندم اما انقدر الکی زل زدم که خوابم گرفت
چشام داشت میافتاد رو هم که در صدا خورد با شتاب بلند شدم
و به کوک نگاه کردم
انقدر قیافش ترسناک و جدی بود که جرعت نکردم تکون بخورم
با دیدن لکه خون رو آستین و یقش ترسیدم و جیغ زدم...
بازم خماری😂😂💖💖😜
"میسو"
خرگوش لوس
_هان میسو
با حرص چمشمامو بستم همین الان اونجا بودم
با همون حرص درو باز کردم که سریع رومو برگردوندم
بیشعور لباس نپوشیده بود حس میکردم قرمز شدم صورتم خیلی داغ بود
_چته
+یه...یه چیزی بپوش
_نگو که خجالت کشیدی بیب
با تمسخر گفت اینو ولی مهم نبود
+فکر کن اره پس یچی بپوش
پوزخند بلندی زد نفهمیدم داره چیکار میکنه کاملا سرمو فرو کرده بودم تو در
حتی جرعت پلک زدن نداشتم
هی بدن لخت لعنتیش میومد تو ذهنم خیلی پرو و عوضیه
_موهامو سشوار بکش
چشمامو بستمو اروم برگشتم لایه یکی از چشمامو باز کردم
دست به سینه مونده بود و بیحس نگام میکرد چقدر موقعی که جان میشد حالت چشماش فرق میکرد
درسته اینم بیحسه
ولی
اون ترسناک تر بود شایدم...
دردناک تر
_میخوای همونجوری نگام کنی
به خودم اومدم گیج گفتم
+چی
رفت نشست رو تخت و چشماشو بست
_سشوار موهام
رفتم سمتش و سشوارو به برق زدم و شروع کردم خشک و شونه کردن موهاش
_بلدی مو کوتاه کنی
شوک زده گفتم
+معلومه که نه
_خوب امروز یاد میگیری
+منظورت چیه
در کشو رو باز کن قیچی کوچیک بردار و موهامو کوتاه کن
+هیچ میفهمی چی میگی من بلد نیستم پس بجای کوتاه کردن کلا موهاتو خراب میکنم
چشماشو یهو باز کرد و زل زد بهم
ترسیدم
چقدر ترسناکه این ادم
بدون حرف و با تردید در کشو رو باز کردم قیچی کوچیک و مشکی رو برداشتم
بهش نگاه کردم بازم چشماشو بسته بود هر چی میخواد بشه بشه موهای اونه من که گفتم بلد نیستم شجاعتمو جمع کردم و شروع کردم کوتاه کردن
موهاش
بعد حدود یه ربع و کای عرق ریختن تموم کردم بهش نگاه کردم خوبه زیاد بد نشد
یعنی درواقع خیلی ام خوب شد
چشماشو باز کرد و مستقیم زل زد جلوش انگار شوکه زده شده بود
+جو...نگ کوک
یه جیزی زیر لب گفت که نشنیدم
+چی
_یادم اومد چی شد
ابروهام بالا رفت چی یادش اومد یهو بلند شد و سریع از اتاق رفت بیرون
قیچی از دستم افتاد خدای من چش شد یهو کجا رفت
از اتاق رفتم بیرون کل خونرو نگاه کردم نبود
رفته یعنی یادش اومد چطور این بلا سرش اومد
ولی اون زخمیه نباید میرفت ممکنه زخمش بدتر شه
پسره ی احمق
برگشتم به اتاقشو تختشو مرتب کردم و موهارم جمع کردم
از اینکه مو جایی غیر سر باشه متنفرم با چندش جمعشون کردم و انداختم تو سطل اشغال
تموم کردم و از اتاق اومدم بیرون از فضولی داشتم میمیردم
نشستم رو کاناپه و به صفحه سیاه تی وی زل زدم
نمیدونم چقدر بود که همینطوری موندم اما انقدر الکی زل زدم که خوابم گرفت
چشام داشت میافتاد رو هم که در صدا خورد با شتاب بلند شدم
و به کوک نگاه کردم
انقدر قیافش ترسناک و جدی بود که جرعت نکردم تکون بخورم
با دیدن لکه خون رو آستین و یقش ترسیدم و جیغ زدم...
بازم خماری😂😂💖💖😜
۶۸.۱k
۰۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.