🍷پارت83🍷
🍷پارت83🍷
"میسو"
_نخیر کسی الکی نمیاد اینجا
چه گیری کردم اخه
برگشتم سمتشون
+باور کنین فقط راهمو گم کردم
یه پوزخند ترسناک زدن
_هه ماهم باور کردیم
اونیکی هم به حرف اومد
_تو هم مثل اون دخترایی هستی که با کلک میخوان بیان اینجا
چی میگن اینا
+ببین فکر کنم اشتباه گرفتین اما من واقعا گم شدم
_معلوم میشه دنبالمون بیا
تا برگشتن از فرصت استفاده کردم که در برم اما سریع فهمیدن و منو گرفتن دست و پا میزدم و میگفتم ولم کن انقدر فشارم میدادن که داشتم خفه میشدم
_اینجا چه خبره
با صدا فشارو کم کردن و اون یارویی که جلوم بود رفت کنار و من تازه تونستم کوک و ببینم اما از تعجب دهنم وا موند
کت و شلوار مشکی پوشیده بود
و دکمه لباسش تا وسط سینه هاش باز بود
اینکه جان نیست
مرده اروم تر گفت
_رئیس اینم مثل اون دختراست
با عصبانیت نگاش کردم
+اشتباه میکنی احمق من اونی که فکر میکنی نیستم
حتی نمیدونستم به چی فکر میکنی
یهو داد زد
_چی گفتی بچه به من گفتی احمق
خیز برداشت سمتم از ترس چشمامو بستم و منتظر کتکش شدم که با صدای کوک متوقف شد
_بس کن
حتی صداشم بم تر شده بود
مرده به کوک نگاه کرد
+اما رئیس...
رئیسسسس؟!
_گفتم کافیه
اون یارو منو از پشت گرفته بود و پام اصلا رو زمین نبود
کوک اومد جلو تر یه نیشخند زد دستاش تو جیبش بود خم شد رو صورتم
_نباید با مهمون عزیزمون اینطوری رفتار کنین
با ترس نگاش میکردم
اون نباید منو میدید
چون کوک میفهمه و فکر میکنه من میخواستم فرار کنم
_بیارینش تو اتاقم
هر دو همزمان گفتن
+چشم رئیس
رئیس گفتنش خیلی رو مخ بود خودش رفت و منم با خودشون کشیدن
نه نه نمیخوام برم، وارد یه اتاقی شد و منو پرت کردن داخل
خواستم فرار کنم که درو قفل کردن
ای لعنتی فاک به همتون
محکم کوبیدم به در که پام درد گرفت
_زور نزن خوشگله نمیتونی در بری
خب حداقل لقب مسخره دادنش مثله کوکه
موقعیتمو فراموش کردم و برگشتم سمتش داد زدم
+ببین پسر جون اون احمقی که فکر میکنین من نیستم و علاقه ای هم ندارم تو این خراب شده بمونم پس دست از سرم بردار
تند تند نفس میکشیدم یکم نگام کرد و یهو زد زیر خنده
خنده واقعی بود
تاحالا خنده کوکو ندیده بودم
دیدما ولی همشون الکی بود
گرچه این کوک نیست این...حتی نمیدونم کیه
_خیلی با مزه ای دختر
هنگ کردم
+من میگم دست از سرم بردار اونوقت تو بهم میگی بامزه خدای من بامزههههه
بازم داشت میخندید
_عصبانیتت با مزست
یهو جدی شد و اومد سمتم تو خودم جمع شدم با چشمای گرد نگاش کردم...
و بازم خمااااری😐😐😂💖💖😜😜
"میسو"
_نخیر کسی الکی نمیاد اینجا
چه گیری کردم اخه
برگشتم سمتشون
+باور کنین فقط راهمو گم کردم
یه پوزخند ترسناک زدن
_هه ماهم باور کردیم
اونیکی هم به حرف اومد
_تو هم مثل اون دخترایی هستی که با کلک میخوان بیان اینجا
چی میگن اینا
+ببین فکر کنم اشتباه گرفتین اما من واقعا گم شدم
_معلوم میشه دنبالمون بیا
تا برگشتن از فرصت استفاده کردم که در برم اما سریع فهمیدن و منو گرفتن دست و پا میزدم و میگفتم ولم کن انقدر فشارم میدادن که داشتم خفه میشدم
_اینجا چه خبره
با صدا فشارو کم کردن و اون یارویی که جلوم بود رفت کنار و من تازه تونستم کوک و ببینم اما از تعجب دهنم وا موند
کت و شلوار مشکی پوشیده بود
و دکمه لباسش تا وسط سینه هاش باز بود
اینکه جان نیست
مرده اروم تر گفت
_رئیس اینم مثل اون دختراست
با عصبانیت نگاش کردم
+اشتباه میکنی احمق من اونی که فکر میکنی نیستم
حتی نمیدونستم به چی فکر میکنی
یهو داد زد
_چی گفتی بچه به من گفتی احمق
خیز برداشت سمتم از ترس چشمامو بستم و منتظر کتکش شدم که با صدای کوک متوقف شد
_بس کن
حتی صداشم بم تر شده بود
مرده به کوک نگاه کرد
+اما رئیس...
رئیسسسس؟!
_گفتم کافیه
اون یارو منو از پشت گرفته بود و پام اصلا رو زمین نبود
کوک اومد جلو تر یه نیشخند زد دستاش تو جیبش بود خم شد رو صورتم
_نباید با مهمون عزیزمون اینطوری رفتار کنین
با ترس نگاش میکردم
اون نباید منو میدید
چون کوک میفهمه و فکر میکنه من میخواستم فرار کنم
_بیارینش تو اتاقم
هر دو همزمان گفتن
+چشم رئیس
رئیس گفتنش خیلی رو مخ بود خودش رفت و منم با خودشون کشیدن
نه نه نمیخوام برم، وارد یه اتاقی شد و منو پرت کردن داخل
خواستم فرار کنم که درو قفل کردن
ای لعنتی فاک به همتون
محکم کوبیدم به در که پام درد گرفت
_زور نزن خوشگله نمیتونی در بری
خب حداقل لقب مسخره دادنش مثله کوکه
موقعیتمو فراموش کردم و برگشتم سمتش داد زدم
+ببین پسر جون اون احمقی که فکر میکنین من نیستم و علاقه ای هم ندارم تو این خراب شده بمونم پس دست از سرم بردار
تند تند نفس میکشیدم یکم نگام کرد و یهو زد زیر خنده
خنده واقعی بود
تاحالا خنده کوکو ندیده بودم
دیدما ولی همشون الکی بود
گرچه این کوک نیست این...حتی نمیدونم کیه
_خیلی با مزه ای دختر
هنگ کردم
+من میگم دست از سرم بردار اونوقت تو بهم میگی بامزه خدای من بامزههههه
بازم داشت میخندید
_عصبانیتت با مزست
یهو جدی شد و اومد سمتم تو خودم جمع شدم با چشمای گرد نگاش کردم...
و بازم خمااااری😐😐😂💖💖😜😜
۵۷.۰k
۰۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.