توی زندگی بعدیم میبینمت
#توی_زندگی_بعدیم_میبینمت
پارت 1۶
صبح :
کوک خمیازه میکشه و چشاش رو باز میکنه
ویو کوک : اییی سرم من کجام ... چی چرا تو اتاق تهیونگم😐😂
واییی نه دیشب من خوابم برد تهیونگ باهام چیکار کرد😐😂
"جونگکوکمون چقد منحرفه"😂
.
.
.
ویو تهیونگ : داشتم صبحونه میزاشتم که صدای خمیازه کوک رو شنیدم داشت با خودش حرف میزد.... که از اتاق اومد بیرون
کوک : اممم سلام * کیوت*
تهیونگ : سلام * سرد*
بیا بشین برات صبحونه درست کردم زود بخور ... فاصله ات هم رعایت کن
کوک : امم باشه میگم من میخوام برم مدرسه خانوادم نگران میشن
تهیونگ : تو هیچ جایی نمیری ... ام خب یعنی تو این ۳ روز ... *داد*
کوک : اخه ... باشع فقط خانوادم بهم زنگ نزنن
تهیونگ هیچ اهمیتی نمیده و صبحونه رو میزاره
کوک : امم خب ممنونم ... ولی چرا همش به فکر منی الان برام صبحونه گذاشتی اون جا ولم نکردی اوردیم خونت
تهیونگ : به خاطر اینکه ... اینکه یه بلایی سرت نیاری بیوفته تغصیر من
کوک : هر بلایی سرم بیاد تو اشتباهی نکردی * با بغض*
تهیونگ از رو میز بلند میشه و میره اتاقش
ویو کوک : وایی نه چه حرفی زدم یعنی ناراحت شد
ویو تهیونگ : نتونستم تحمل کنم به خاطر همین سریع رفتم اتاق ... ولی کوک من به خاطر تو موردم میفهمی ! باید ازت مواظب کنم حتی حاضرم دوباره برات بمیرم
.
.
.
همینجوری که داشتم با خودم حرف میزدم صدای افتادن صندلی اومد که کوک داد زد ... سریع به طرفش رفتم
کوک : اییی سرممم ... هیچی نگوو از ذهنم بروو * داد*
تهیونگ : چیشدههه کوک .. چرا داره از دماغت خون میاد
کوک : نمیدونم چرا یهو سرم درد گرفت همش صدای یه زن تو گوشم میپیچه که میگه به این مکان بیا ... صداش اذیتم میکنه تهیونگ
تهیونگ : کوک منو نگاه کن اتفاقی نیوفتاده اروم باش
کوک : باشه باش سعیم رو میکنم و از تهیونگ فاصله میگیره
ویو تهیونگ : واییی نه چرا کوک داره اینجوری میشه ... نکنه لیاا نزدیکمونه😳
کرم دارم اینجاش رو تموم کنم😂
پارت 1۶
صبح :
کوک خمیازه میکشه و چشاش رو باز میکنه
ویو کوک : اییی سرم من کجام ... چی چرا تو اتاق تهیونگم😐😂
واییی نه دیشب من خوابم برد تهیونگ باهام چیکار کرد😐😂
"جونگکوکمون چقد منحرفه"😂
.
.
.
ویو تهیونگ : داشتم صبحونه میزاشتم که صدای خمیازه کوک رو شنیدم داشت با خودش حرف میزد.... که از اتاق اومد بیرون
کوک : اممم سلام * کیوت*
تهیونگ : سلام * سرد*
بیا بشین برات صبحونه درست کردم زود بخور ... فاصله ات هم رعایت کن
کوک : امم باشه میگم من میخوام برم مدرسه خانوادم نگران میشن
تهیونگ : تو هیچ جایی نمیری ... ام خب یعنی تو این ۳ روز ... *داد*
کوک : اخه ... باشع فقط خانوادم بهم زنگ نزنن
تهیونگ هیچ اهمیتی نمیده و صبحونه رو میزاره
کوک : امم خب ممنونم ... ولی چرا همش به فکر منی الان برام صبحونه گذاشتی اون جا ولم نکردی اوردیم خونت
تهیونگ : به خاطر اینکه ... اینکه یه بلایی سرت نیاری بیوفته تغصیر من
کوک : هر بلایی سرم بیاد تو اشتباهی نکردی * با بغض*
تهیونگ از رو میز بلند میشه و میره اتاقش
ویو کوک : وایی نه چه حرفی زدم یعنی ناراحت شد
ویو تهیونگ : نتونستم تحمل کنم به خاطر همین سریع رفتم اتاق ... ولی کوک من به خاطر تو موردم میفهمی ! باید ازت مواظب کنم حتی حاضرم دوباره برات بمیرم
.
.
.
همینجوری که داشتم با خودم حرف میزدم صدای افتادن صندلی اومد که کوک داد زد ... سریع به طرفش رفتم
کوک : اییی سرممم ... هیچی نگوو از ذهنم بروو * داد*
تهیونگ : چیشدههه کوک .. چرا داره از دماغت خون میاد
کوک : نمیدونم چرا یهو سرم درد گرفت همش صدای یه زن تو گوشم میپیچه که میگه به این مکان بیا ... صداش اذیتم میکنه تهیونگ
تهیونگ : کوک منو نگاه کن اتفاقی نیوفتاده اروم باش
کوک : باشه باش سعیم رو میکنم و از تهیونگ فاصله میگیره
ویو تهیونگ : واییی نه چرا کوک داره اینجوری میشه ... نکنه لیاا نزدیکمونه😳
کرم دارم اینجاش رو تموم کنم😂
۴.۹k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.