عمارت
#عمارت
#part۴
+سلاااااام
بلند داد زدم.
یهو دیدم همه بهم خندیدن! خودمو جمع و جور کردم و کل پله هارو گشتم تا بالاخره رسیدم به اتاق رئیس!
با هزار جور استرس در رو زدم.
_بفرمایید.
وارد شدم.
+سلام
با لبخند گفتم و در رو پشت سرم بستم.
(ویو ته)
دیدم یه دختر وارد شد! قیافه خوبی داشت، اندام مرتب و قشنگی داشت، اومد نشست.
_خب؟
+آمم...من لی ا.ت هستم از سئول، یعنی تو سئول به دنیا اومدم خب راستش من خیلی حرف میزنم و این...ایش چی میگمم
یهو وایستاد و نفس عمیقی کشید.
+من تک فرزندم تو فوریه روز 26 به دنیا اومدم استعداد هام توی حسابدار هست و اگه چیز دیگه ای نیاز باشه بهم یاد بدین یاد میگیرم، و توی کارای خونه همه چی بلدم چون مامانم خیلی وسواسه و بهم یاد داده و دلم میخواد تو شرکتتون استخدام بشم!
مونده بودم چی بگم!
_آمم...خب فکر نکنم سوالی مونده باشه چون همه چیو گفتی
+درسته
_خب...فقط این مونده که چند سالته؟
+آخ آخ....درسته اینقدر حرف زدم یادم رفت که بهتون بگم چند سالمه، من 21 سالمه
_اوم...خوبه
_استخدامی
+چیییی؟؟؟؟ هورااااااا
بلند داد زد و دست میزد! یهویی اومد و بغلم کرد! خیلی عصبی شدم!
+وایییی ممنونممم خیلی ممنوممم...شما نمیدونید چه قدر کمکم کردین با این کارتون قول میدم که جبران کنم!
از شدت عصبانیت هولش دادم و افتاد زمین.
_به چه حقی بغلم کردی؟
با داد گفتم. بغضش گرفت و بلند شد.
+مــ....معذرت میخوام
با لحن آروم گفت.
_به جهنم...گمشو بیرون.
بلند بلند داد زدم که دویید و رفت بیرون.
(ویو ا.ت)
وااای بدبخت شدم! از این کارمم اخراج شدم! بدتر از این آخه؟ هوفففف
رفتم رو صندلی و یه رانی گرفتم و خوردم. گریم گرفته بود.
عصبانی بودم و خودمو محکم زدم، خیلی دردم گرفت.
+خاک تو سرت ا.ت...دختره بی لیاقت!
یهو گریم بیشتر شد! چرا هیچی نمیتونم و بلد نیستم؟ فقط یه وراج احمقم!!
شب شده بود! باید کارم جور بشه!
باید از رئیس معذرت خواهی کنم! برای همین یه دست گل گرفتم و رفتم تو شرکت و در اتاقش رو زدم.
#part۴
+سلاااااام
بلند داد زدم.
یهو دیدم همه بهم خندیدن! خودمو جمع و جور کردم و کل پله هارو گشتم تا بالاخره رسیدم به اتاق رئیس!
با هزار جور استرس در رو زدم.
_بفرمایید.
وارد شدم.
+سلام
با لبخند گفتم و در رو پشت سرم بستم.
(ویو ته)
دیدم یه دختر وارد شد! قیافه خوبی داشت، اندام مرتب و قشنگی داشت، اومد نشست.
_خب؟
+آمم...من لی ا.ت هستم از سئول، یعنی تو سئول به دنیا اومدم خب راستش من خیلی حرف میزنم و این...ایش چی میگمم
یهو وایستاد و نفس عمیقی کشید.
+من تک فرزندم تو فوریه روز 26 به دنیا اومدم استعداد هام توی حسابدار هست و اگه چیز دیگه ای نیاز باشه بهم یاد بدین یاد میگیرم، و توی کارای خونه همه چی بلدم چون مامانم خیلی وسواسه و بهم یاد داده و دلم میخواد تو شرکتتون استخدام بشم!
مونده بودم چی بگم!
_آمم...خب فکر نکنم سوالی مونده باشه چون همه چیو گفتی
+درسته
_خب...فقط این مونده که چند سالته؟
+آخ آخ....درسته اینقدر حرف زدم یادم رفت که بهتون بگم چند سالمه، من 21 سالمه
_اوم...خوبه
_استخدامی
+چیییی؟؟؟؟ هورااااااا
بلند داد زد و دست میزد! یهویی اومد و بغلم کرد! خیلی عصبی شدم!
+وایییی ممنونممم خیلی ممنوممم...شما نمیدونید چه قدر کمکم کردین با این کارتون قول میدم که جبران کنم!
از شدت عصبانیت هولش دادم و افتاد زمین.
_به چه حقی بغلم کردی؟
با داد گفتم. بغضش گرفت و بلند شد.
+مــ....معذرت میخوام
با لحن آروم گفت.
_به جهنم...گمشو بیرون.
بلند بلند داد زدم که دویید و رفت بیرون.
(ویو ا.ت)
وااای بدبخت شدم! از این کارمم اخراج شدم! بدتر از این آخه؟ هوفففف
رفتم رو صندلی و یه رانی گرفتم و خوردم. گریم گرفته بود.
عصبانی بودم و خودمو محکم زدم، خیلی دردم گرفت.
+خاک تو سرت ا.ت...دختره بی لیاقت!
یهو گریم بیشتر شد! چرا هیچی نمیتونم و بلد نیستم؟ فقط یه وراج احمقم!!
شب شده بود! باید کارم جور بشه!
باید از رئیس معذرت خواهی کنم! برای همین یه دست گل گرفتم و رفتم تو شرکت و در اتاقش رو زدم.
۱۲.۰k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.