48
48
تهیونگ: صبر کن
ا/ت: بگو
تهیونگ: دلیل اصلیت برای جدا شدن از من این نیست که همو نمیبینیم دلیل اصلیت اینه که دوسم نداری چون اگه کسیو دوس داشته باشی سالی یه ثانیه هم ببینیش برات کافیه ولی یکی دیگه تو زندگیته خوبه که نمیخوای همزمان با هردو باشی
ا/ت: منظورت چیه؟
تهیونگ: اون گردنبندی که امروز به گردنت بستی خوشگله ولی متاسفانه من زودتر از تو دیدمش
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: چیزی نمیگم تو دلت با من نیست پس منم نمیتونم بیشتر از این کاری کنم برات ارزوی خوشبختی میکنم و بدون واقعا دوست داشتم ولی از نظر من تهجون ادمش نیست
ا/ت: چرا؟
تهیونگ: من اونو بیشتر از تو میشناسم
اینو گفتم و رفتم
ا/ت
برگشتم پیش تهجون
تهجون: بهش گفتی؟
ا/ت: اره فهمید که تو این گردنبند بهم دادی
تهجون: اره دیشب خودم بهش نشون دادم
ا/ت: یکم ناراحتم میخوام برگردم خونه منو میبری
تهجون: باشه
فردا
داشتم غذا میخوردم گوشیم زنگ خورد
ا/ت: الو
تهجون: الو نمیتونستم ببینمت بگم پس همین الان میگم
ا/ت: چیشده
تهجون: نمیخواد برای تهیونگ عذاب وجدان داشته باشی
ا/ت: چیشده
تهجون: شنیدم دوست دختر داشته باهاش رفته سفر
ا/ت: سفر؟
تهجون: اره
ا/ت: خب باشه خدافظ
مگه قرار نبود با من بره ا/ت با خودت چیکار کردی چرا ازش جدا شدی ولی یعنی چی او دوست دختر داره؟
یک ماه بعد
تهیونگ
بیمارستان بودم
پرستار: اقای کیم یه خانم تصادفی اومده
تهیونگ: بیهوشه؟
پرستار: نه
سریع رفتم
پرستار: پشت اون پردست
پردرو زدم کنار
صداشو میشنیدم: ایی دستم
تهیونگ: ا/ت تویی؟
ا/ت: تهیونگ
#فیک
#سناریو
تهیونگ: صبر کن
ا/ت: بگو
تهیونگ: دلیل اصلیت برای جدا شدن از من این نیست که همو نمیبینیم دلیل اصلیت اینه که دوسم نداری چون اگه کسیو دوس داشته باشی سالی یه ثانیه هم ببینیش برات کافیه ولی یکی دیگه تو زندگیته خوبه که نمیخوای همزمان با هردو باشی
ا/ت: منظورت چیه؟
تهیونگ: اون گردنبندی که امروز به گردنت بستی خوشگله ولی متاسفانه من زودتر از تو دیدمش
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: چیزی نمیگم تو دلت با من نیست پس منم نمیتونم بیشتر از این کاری کنم برات ارزوی خوشبختی میکنم و بدون واقعا دوست داشتم ولی از نظر من تهجون ادمش نیست
ا/ت: چرا؟
تهیونگ: من اونو بیشتر از تو میشناسم
اینو گفتم و رفتم
ا/ت
برگشتم پیش تهجون
تهجون: بهش گفتی؟
ا/ت: اره فهمید که تو این گردنبند بهم دادی
تهجون: اره دیشب خودم بهش نشون دادم
ا/ت: یکم ناراحتم میخوام برگردم خونه منو میبری
تهجون: باشه
فردا
داشتم غذا میخوردم گوشیم زنگ خورد
ا/ت: الو
تهجون: الو نمیتونستم ببینمت بگم پس همین الان میگم
ا/ت: چیشده
تهجون: نمیخواد برای تهیونگ عذاب وجدان داشته باشی
ا/ت: چیشده
تهجون: شنیدم دوست دختر داشته باهاش رفته سفر
ا/ت: سفر؟
تهجون: اره
ا/ت: خب باشه خدافظ
مگه قرار نبود با من بره ا/ت با خودت چیکار کردی چرا ازش جدا شدی ولی یعنی چی او دوست دختر داره؟
یک ماه بعد
تهیونگ
بیمارستان بودم
پرستار: اقای کیم یه خانم تصادفی اومده
تهیونگ: بیهوشه؟
پرستار: نه
سریع رفتم
پرستار: پشت اون پردست
پردرو زدم کنار
صداشو میشنیدم: ایی دستم
تهیونگ: ا/ت تویی؟
ا/ت: تهیونگ
#فیک
#سناریو
۱۱.۵k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.