۴۹
۴۹
تهیونگ:ا/ت چیشده؟
ا/ت:ایی دستم تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ: تصادف کردی؟
ا/ت: اره
تهیونگ: دستت فقط زخم شده؟
ا/ت: اره
تهیونگ: خانم پرستار وسایلو بیار
پرستار: چشم
تهیونگ: درد میکنه؟
ا/ت: اره خیلی
پرستار: بفرمایید
تهیونگ: یکم تحمل کن درد داره
ا/ت: باشه
تهیونگ: نگاه نکن چشماتو ببند
ا/ت: باشه
تهیونگ: درد داره؟
ا/ت: اره خیلی نمیشه بیهوشم کنی
تهیونگ: نه تحمل کن
ا/ت: نمیتونم
دستمو گرفت
تهیونگ: باید بخاطر اینکه زخمات خوب بشن باید اینکارو کنم
ا/ت: باشه
بعد از چند دقیقه
تهیونگ: تموم شد بیا اشکاتو پاککن
ا/ت: با همه بیمارات اینجوری رفتار میکنی؟
تهیونگ: اره
تهجون: ا/ت
پرستار: اقا شما نمیشه بری داخل
تهیونگ: خانم پرستار مشکلی نیست
تهجون: ا/ت خوبی؟
ا/ت: اره چیز مهمی نیست
تهجون: خب بریم
تهیونگ: نمیشه
تهجون: تهیونگ تویی چرا نمیشه بریم
تهیونگ: ا/ت باید تا فردا اینجا بمونه
ا/ت: چرا؟
تهیونگ: شاید به سرش ضربه خورده باشه
تهجون: چی؟
تهیونگ: نترس نمیمیره ولی باید اینجا بمونه
ا/ت: باشه میمونم تهجون تو برو
تهجون: باشه من میرم
تهیونگ: میتونی بلند شی
ا/ت: اره
تهیونگ: بیا دستمو بگیر
ا/ت: میشه بخوابم
تهیونگ: باشه برو تو اون اتاق بخواب من خودم میام پیشت
ا/ت: باشه
ا/ت رو بردم تو اتاق
ا/ت: میشه عکسشو ببینم؟
تهیونگ: عکس کیو؟
ا/ت: دختره
تهیونگ: کی؟
ا/ت: خب دوست دختر
تهیونگ: دوست دختر ندارم
ا/ت: کات کردید؟
تهیونگ: من تو عمرم کلا یه دوست دختر بیشتر نداشتم که تو بودی
ا/ت: من؟
تهیونگ: اره
ا/ت: پس با کی رفتی سفر
تهیونگ: چونهو
ا/ت: من شنیدم با دوست دخترت رفتی
تهیونگ: همه چیزو باور نکن
در بازشد
م: ا/ت خوبی؟
ا/ت: مامان
پ: چیشده
ا/ت: فقط خوردم زمین چیز مهمی نیست
تهیونگ: دروغ میده تصادف کرده
#فیک
#سناریو
تهیونگ:ا/ت چیشده؟
ا/ت:ایی دستم تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ: تصادف کردی؟
ا/ت: اره
تهیونگ: دستت فقط زخم شده؟
ا/ت: اره
تهیونگ: خانم پرستار وسایلو بیار
پرستار: چشم
تهیونگ: درد میکنه؟
ا/ت: اره خیلی
پرستار: بفرمایید
تهیونگ: یکم تحمل کن درد داره
ا/ت: باشه
تهیونگ: نگاه نکن چشماتو ببند
ا/ت: باشه
تهیونگ: درد داره؟
ا/ت: اره خیلی نمیشه بیهوشم کنی
تهیونگ: نه تحمل کن
ا/ت: نمیتونم
دستمو گرفت
تهیونگ: باید بخاطر اینکه زخمات خوب بشن باید اینکارو کنم
ا/ت: باشه
بعد از چند دقیقه
تهیونگ: تموم شد بیا اشکاتو پاککن
ا/ت: با همه بیمارات اینجوری رفتار میکنی؟
تهیونگ: اره
تهجون: ا/ت
پرستار: اقا شما نمیشه بری داخل
تهیونگ: خانم پرستار مشکلی نیست
تهجون: ا/ت خوبی؟
ا/ت: اره چیز مهمی نیست
تهجون: خب بریم
تهیونگ: نمیشه
تهجون: تهیونگ تویی چرا نمیشه بریم
تهیونگ: ا/ت باید تا فردا اینجا بمونه
ا/ت: چرا؟
تهیونگ: شاید به سرش ضربه خورده باشه
تهجون: چی؟
تهیونگ: نترس نمیمیره ولی باید اینجا بمونه
ا/ت: باشه میمونم تهجون تو برو
تهجون: باشه من میرم
تهیونگ: میتونی بلند شی
ا/ت: اره
تهیونگ: بیا دستمو بگیر
ا/ت: میشه بخوابم
تهیونگ: باشه برو تو اون اتاق بخواب من خودم میام پیشت
ا/ت: باشه
ا/ت رو بردم تو اتاق
ا/ت: میشه عکسشو ببینم؟
تهیونگ: عکس کیو؟
ا/ت: دختره
تهیونگ: کی؟
ا/ت: خب دوست دختر
تهیونگ: دوست دختر ندارم
ا/ت: کات کردید؟
تهیونگ: من تو عمرم کلا یه دوست دختر بیشتر نداشتم که تو بودی
ا/ت: من؟
تهیونگ: اره
ا/ت: پس با کی رفتی سفر
تهیونگ: چونهو
ا/ت: من شنیدم با دوست دخترت رفتی
تهیونگ: همه چیزو باور نکن
در بازشد
م: ا/ت خوبی؟
ا/ت: مامان
پ: چیشده
ا/ت: فقط خوردم زمین چیز مهمی نیست
تهیونگ: دروغ میده تصادف کرده
#فیک
#سناریو
۹۹۱
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.