۵۰
م: چی تصادف؟
ا/ت: مامان چیز مهمی نیست
م: پس چرا برنگشتی
تهیونگ: من گفتم باید بمونه
م: تهیونگ پسرم تروخدا راستشو بگو چیزی شده
تهیونگ: نه خاله جان چیزی نشده ولی بمونه بهتره
پ: ماهم میمونیم
تهیونگ: عمو جان متاسفانه وقت ملاقات تموم شده نمیتونید اینجا بمونید
م: باشه ما میریم
ا/ت: خدافظ مامان خدافظ بابا
پ: خدافظ دخترم
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: بله
ا/ت: تو شیفتت تا کیه؟
تهیونگ: تا ساعت ۹ شب
ا/ت: یعنی تا یک ساعت دیگه؟
تهیونگ: اره ولی من میمونم فردا میرم
ا/ت: خسته نیستی؟
تهیونگ: نه
ا/ت: بخاطر من میمونی؟
تهیونگ:اره تو بخواب من میرم چیزی لازم داشتی بهم بگو
ا/ت: باشه
فردا
ا/ت (علامت سه پرستار /و و✓)
ا/ت: خانم پرستار من کی میتونم برم
✓: هروقت اقای دکتر گفتن
ا/ت: اقای دکتر کجاست باهاش حرف میزنم
/:سرش شلوغه
: راستی اقای دکتر چیزی بهت نگفت
/:نه چیزی نگفت
✓: من مطمئنم دوست داره وقتی میبینت استرس میگیره نمیتونه درست حرف بزنه
/:خب منم دوسش دارم ولی صبر میکنم خودش بهم بگه
: من شنیدم دوست دختر داره
✓: اره یکی از پرستارا دیده بود دختررو و شنیده بود حرفاشون دختره یه مدت با دکتر بوده بعد اومد گفت که نمیخوادش و رفته بایکی دیگه
: وایی همه ارزو داشتن دوست دختر دکتر باشن
✓: اقای دکتر داره میاد
/:خوبم
✓: اره خوشگل خانم
تهیونگ: سلام
ا/ت: سلام
تهیونگ: خوبی؟
/:ممنون
تهیونگ: ببخشید ولی من که همیشه شمارو میبینم از بیمار پرسیدم
ا/ت: من خوبم میتونم برم
تهیونگ: لطف کنید شما برید
: چشم
ا/ت: حالا میشه برم؟
تهیونگ: اره میری خونه؟
ا/ت: اره
تهیونگ:خاله زنگ زد گفت خونه نیستن
ا/ت: من کلید ندارم
تهیونگ: خب میخوای کلید خونه منو بگیری برو اونجا
ا/ت: نه ممنون
تهیونگ: اره راستش از اینجا یکم دوره میخوای بری خونه تهجونم اونجاست منم میخوام برم اونجا
ا/ت: باشه
تهیونگ: پس بیا بریم
تو راه
ا/ت: میشه یه چیز بپرسم
تهیونگ: بپرس
ا/ت: تو از کسی خوشت میاد؟
تهیونگ: برای تو چه اهمیتی داره؟
ا/ت: همبنجوری
تهیونگ: نه
ا/ت: فک کردم از یکی از پرستارا خوشت میاد
تهیونگ: از پرستارا؟
ا/ت: اره خودش گفت که تو ازش خوشت میاد هروقت میبینیش استرس میگیری
تهیونگ: به تو گفت
ا/ت: نه داشت به بقیه میگفت
تهیونگ: خوب نیست حرف بقیه رو گوش میدی
ا/ت: درمورد ما حرف میزدم میگفتن که یه دوست دختر داشته دختره اومده بهش گفته که نمیخوان باهم باشن
تهیونگ: مگه به غیر از این بوده؟
ا/ت: خب میخواستم درموردش باهات حرف بزنم
تهیونگ: بزار برای بعد رسیدیم
رفتیم داخل خونه
تهیونگ: تهجون کجاست؟
ا/ت: شاید تو اتاقش باشه
تهیونگ:باشه بیا بریم
رفتیم داخل اتاقش تهجون و یه دختره بود که تو بغلش بود
به جز کامنت بعدی کامنتایی درباره فیک بزارید باحال باشه😆
#فیک
#سناریو
ا/ت: مامان چیز مهمی نیست
م: پس چرا برنگشتی
تهیونگ: من گفتم باید بمونه
م: تهیونگ پسرم تروخدا راستشو بگو چیزی شده
تهیونگ: نه خاله جان چیزی نشده ولی بمونه بهتره
پ: ماهم میمونیم
تهیونگ: عمو جان متاسفانه وقت ملاقات تموم شده نمیتونید اینجا بمونید
م: باشه ما میریم
ا/ت: خدافظ مامان خدافظ بابا
پ: خدافظ دخترم
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: بله
ا/ت: تو شیفتت تا کیه؟
تهیونگ: تا ساعت ۹ شب
ا/ت: یعنی تا یک ساعت دیگه؟
تهیونگ: اره ولی من میمونم فردا میرم
ا/ت: خسته نیستی؟
تهیونگ: نه
ا/ت: بخاطر من میمونی؟
تهیونگ:اره تو بخواب من میرم چیزی لازم داشتی بهم بگو
ا/ت: باشه
فردا
ا/ت (علامت سه پرستار /و و✓)
ا/ت: خانم پرستار من کی میتونم برم
✓: هروقت اقای دکتر گفتن
ا/ت: اقای دکتر کجاست باهاش حرف میزنم
/:سرش شلوغه
: راستی اقای دکتر چیزی بهت نگفت
/:نه چیزی نگفت
✓: من مطمئنم دوست داره وقتی میبینت استرس میگیره نمیتونه درست حرف بزنه
/:خب منم دوسش دارم ولی صبر میکنم خودش بهم بگه
: من شنیدم دوست دختر داره
✓: اره یکی از پرستارا دیده بود دختررو و شنیده بود حرفاشون دختره یه مدت با دکتر بوده بعد اومد گفت که نمیخوادش و رفته بایکی دیگه
: وایی همه ارزو داشتن دوست دختر دکتر باشن
✓: اقای دکتر داره میاد
/:خوبم
✓: اره خوشگل خانم
تهیونگ: سلام
ا/ت: سلام
تهیونگ: خوبی؟
/:ممنون
تهیونگ: ببخشید ولی من که همیشه شمارو میبینم از بیمار پرسیدم
ا/ت: من خوبم میتونم برم
تهیونگ: لطف کنید شما برید
: چشم
ا/ت: حالا میشه برم؟
تهیونگ: اره میری خونه؟
ا/ت: اره
تهیونگ:خاله زنگ زد گفت خونه نیستن
ا/ت: من کلید ندارم
تهیونگ: خب میخوای کلید خونه منو بگیری برو اونجا
ا/ت: نه ممنون
تهیونگ: اره راستش از اینجا یکم دوره میخوای بری خونه تهجونم اونجاست منم میخوام برم اونجا
ا/ت: باشه
تهیونگ: پس بیا بریم
تو راه
ا/ت: میشه یه چیز بپرسم
تهیونگ: بپرس
ا/ت: تو از کسی خوشت میاد؟
تهیونگ: برای تو چه اهمیتی داره؟
ا/ت: همبنجوری
تهیونگ: نه
ا/ت: فک کردم از یکی از پرستارا خوشت میاد
تهیونگ: از پرستارا؟
ا/ت: اره خودش گفت که تو ازش خوشت میاد هروقت میبینیش استرس میگیری
تهیونگ: به تو گفت
ا/ت: نه داشت به بقیه میگفت
تهیونگ: خوب نیست حرف بقیه رو گوش میدی
ا/ت: درمورد ما حرف میزدم میگفتن که یه دوست دختر داشته دختره اومده بهش گفته که نمیخوان باهم باشن
تهیونگ: مگه به غیر از این بوده؟
ا/ت: خب میخواستم درموردش باهات حرف بزنم
تهیونگ: بزار برای بعد رسیدیم
رفتیم داخل خونه
تهیونگ: تهجون کجاست؟
ا/ت: شاید تو اتاقش باشه
تهیونگ:باشه بیا بریم
رفتیم داخل اتاقش تهجون و یه دختره بود که تو بغلش بود
به جز کامنت بعدی کامنتایی درباره فیک بزارید باحال باشه😆
#فیک
#سناریو
۱۳.۸k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.