فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت بیست و سه
جونگ کوک
اون مرتیکه ی عوضی رفت و من موندم و ا/ت
یعنی حرف هاش واقعی بود ؟......نکنه ا/ت از عمد جوابم رو نداده
نگاهی به تخت انداختم
غرق خواب بود ....و من میتونستم به وضوح بوی عطر اون مرتیکه رو روی لباساش حس بکنم
نفس عمیقی کشیدم تا یه وقت بلایی سرش نیارم
روی صندلی کنار تخت منتظر بیدار شدنش بودم که اصلا نفهمیدم خودم کی خوابم برد
ساعت ۹
ا/ت ویو
با برخورد نور خورشید به چشمام کم کم خواب از سرم پرید
چشمام رو که باز کردم دیدم جونگ کوک روی صندلی کنار تخت خوابش برده ولی چرا اینجا خوابیده بود؟
اروم رفتم سمتش تا بیدارش کنم
- جونگ کوک بیدار شو
+ هممممممم
- با تو ام میگم بیدار شو
کم کم چشماش رو باز کرد و با دیدنم اخم کرد
+ دیشب چرا با اون مرتیکه بیرون بودی؟
- چی میگی سر صبحی کدوم مرتیکه؟
+ یعنی تو نمیدونی کی رو میگم اره؟(پوزخند)
- تهیونگ رو میگی؟
+ یعنی اونقدر صمیمی شدید که اون بهت میگه ا/ت تو هم بهش میگی تهیونگ اره؟
- مگه چه عیبی داره
+ جواب سوالم رو ندادی
- اون برای تبریک بهم دعوتم کرد همین
+ اونوقت تو نمیدونستی اون اشغال دشمن خونی منه؟
- نه چرا باید بدونم
+ ا/ت منو دیونه نکن
حالا نمیدونستی ولی چرا دیشب جواب تلفنت رو نمیدادی؟
- تو اصلا زنگ نزدی
+هه اره حتما حق با توئه اون گوشی بی صاحابت رو بیار
- بیا
+ ببینم این ۳۶ تا میس کال چی میگن این وسط؟
- باور کن من نمی دونستم
+ باشه منم باور کردم
- اصلا مگه برای تو مهمه؟
+ خفه شو فقط خفه شو
- همین مونده بود که بهم بگی اینم اضافه شد
(بغض)
+ بیشتر از این ادامه بدی بدتر از اینم میشنوی
- ولی تو که من رو نمی خوای برای چی برات مهمه که من با کی باشم با کی نباشم
+ قبلا برام مهم بودی ولی از این به بعد نه
- چی؟
+ بزار ساده تر بگم
اگر قبلا بهت حس داشتم حسم از بین رفت
پس تو هم برو و با تهیونگ به لاس زدنات ادامه بده
- لاس زدن؟
+.......(رفت بیرون)
ا/ت
وسط اتاق نشستم و شروع کردم به زار زار گریه کردن
چرا بهم نگفته بود که دوستم داره ؟
چرا نگفت که اون دشمنشه؟
تا چند ساعت همون وسط واسه ی خودم نشسته بودم و یک صدا گریه می کردم
جونگ کوک ویو
رسما ریده بود تو اعصابم
رفتم سمت باشگاه
بدون پوشیدن دستکش رفتم سمت لاستیکی که اونجا بود و شروع کردم به مشت زدن
۱.۲.۳.۴.۱۰.۲۰.۵۰.۷۰.۱۰۰.۱۵۰.....
درحالی که قطرات خون رو به وضوح احساس میکردم
ولی بازم به مشت زدن ادامه دادم تا اینکه در باشگاه باز شد
بدون توجه به کسی که اومد داخل به کارم ادامه دادم که اون فرد گفت
$ جونگ کوک داری چه غلطی میکنی؟
+ تو اینجا چیکار میکنی
$ اومدم پیش ا/ت دیدم داره کف اتاق مثل ابر بهار گریه میکنه بعد از اجوما پرسیدم گفت احتمالا رفتی باشگاه
پارت بیست و سه
جونگ کوک
اون مرتیکه ی عوضی رفت و من موندم و ا/ت
یعنی حرف هاش واقعی بود ؟......نکنه ا/ت از عمد جوابم رو نداده
نگاهی به تخت انداختم
غرق خواب بود ....و من میتونستم به وضوح بوی عطر اون مرتیکه رو روی لباساش حس بکنم
نفس عمیقی کشیدم تا یه وقت بلایی سرش نیارم
روی صندلی کنار تخت منتظر بیدار شدنش بودم که اصلا نفهمیدم خودم کی خوابم برد
ساعت ۹
ا/ت ویو
با برخورد نور خورشید به چشمام کم کم خواب از سرم پرید
چشمام رو که باز کردم دیدم جونگ کوک روی صندلی کنار تخت خوابش برده ولی چرا اینجا خوابیده بود؟
اروم رفتم سمتش تا بیدارش کنم
- جونگ کوک بیدار شو
+ هممممممم
- با تو ام میگم بیدار شو
کم کم چشماش رو باز کرد و با دیدنم اخم کرد
+ دیشب چرا با اون مرتیکه بیرون بودی؟
- چی میگی سر صبحی کدوم مرتیکه؟
+ یعنی تو نمیدونی کی رو میگم اره؟(پوزخند)
- تهیونگ رو میگی؟
+ یعنی اونقدر صمیمی شدید که اون بهت میگه ا/ت تو هم بهش میگی تهیونگ اره؟
- مگه چه عیبی داره
+ جواب سوالم رو ندادی
- اون برای تبریک بهم دعوتم کرد همین
+ اونوقت تو نمیدونستی اون اشغال دشمن خونی منه؟
- نه چرا باید بدونم
+ ا/ت منو دیونه نکن
حالا نمیدونستی ولی چرا دیشب جواب تلفنت رو نمیدادی؟
- تو اصلا زنگ نزدی
+هه اره حتما حق با توئه اون گوشی بی صاحابت رو بیار
- بیا
+ ببینم این ۳۶ تا میس کال چی میگن این وسط؟
- باور کن من نمی دونستم
+ باشه منم باور کردم
- اصلا مگه برای تو مهمه؟
+ خفه شو فقط خفه شو
- همین مونده بود که بهم بگی اینم اضافه شد
(بغض)
+ بیشتر از این ادامه بدی بدتر از اینم میشنوی
- ولی تو که من رو نمی خوای برای چی برات مهمه که من با کی باشم با کی نباشم
+ قبلا برام مهم بودی ولی از این به بعد نه
- چی؟
+ بزار ساده تر بگم
اگر قبلا بهت حس داشتم حسم از بین رفت
پس تو هم برو و با تهیونگ به لاس زدنات ادامه بده
- لاس زدن؟
+.......(رفت بیرون)
ا/ت
وسط اتاق نشستم و شروع کردم به زار زار گریه کردن
چرا بهم نگفته بود که دوستم داره ؟
چرا نگفت که اون دشمنشه؟
تا چند ساعت همون وسط واسه ی خودم نشسته بودم و یک صدا گریه می کردم
جونگ کوک ویو
رسما ریده بود تو اعصابم
رفتم سمت باشگاه
بدون پوشیدن دستکش رفتم سمت لاستیکی که اونجا بود و شروع کردم به مشت زدن
۱.۲.۳.۴.۱۰.۲۰.۵۰.۷۰.۱۰۰.۱۵۰.....
درحالی که قطرات خون رو به وضوح احساس میکردم
ولی بازم به مشت زدن ادامه دادم تا اینکه در باشگاه باز شد
بدون توجه به کسی که اومد داخل به کارم ادامه دادم که اون فرد گفت
$ جونگ کوک داری چه غلطی میکنی؟
+ تو اینجا چیکار میکنی
$ اومدم پیش ا/ت دیدم داره کف اتاق مثل ابر بهار گریه میکنه بعد از اجوما پرسیدم گفت احتمالا رفتی باشگاه
۷۲۴
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.