فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت بیست و پنج
ا/ت ویو
از اتاقش اومدم بیرون و رفتم داخل تراس
با بغض به ماه خیره شدم
چرا اون اینکار رو با من میکنه
به زودی کاری میکنم که برای داشتنم هر کاری بکنی جئون
رفتم داخل اتاقم و گوشیم رو برداشتم
$ سلام حالت خوب شد
- اره
$ باهم اشتی کردید(با ذوق)
- نه
$ پس یعنی هنوزم قهرید
- اون بهم اهمیت نمیده منم میخوام اهمیت ندم
$ ولی ا/ت تو اون رو دوست داری مگه نه
-........
$ ا/ت جواب بده
- خودت میدونی که چقدر دوسش دارم
درضمن اگر کاری نداری من باید بخوابم چون فردا باید برم شرکت
$باشه خدافظ
- خدافظ
رفتم و روی تخت ولو شدم
با بستن چشمام سریع خوابم برد
صبح
سریع بیدار شدم و لباسم رو تنم کردم و رفتم پایین
رفته بود
رفتم و نشستم و شروع کردم به خوردن
- اجوما
جونم دخترم
- میدونید جونگ کوک کی رفت
ارباب اصلا پایین نیومدن
- جدی؟
بله
- باشه پس مرسی
برگشتم تا باقی صبحانه رو بخورم که با کله خوردم به یه چیزی یا بهتره بگم کسی
سرم رو که بالا اوردم با اخمای همیشگیش مواجه شدم
بیخیال از کنارش رد شدم
و دوباره شروع به خوردن کردم
+ اجوما امروز قراره مادرم بیاد اینجا یه چیز خوب درست کن
چشم ارباب
پس مادرش میاد
جونگ کوک از مادرش زیاد میترسه پس باید طوری وانمود کنه که انگار برای من میمیره
و این یه فرصت خیلی عالیه برای اینکه بهش نزدیک بشم
با لبخند خداحافظی کردم و رفتم سمت ماشین و پیش به سوی شرکت
با رسیدن همه برام تعظیم کردن
رفتم طبقه ی بالا که تهیونگ هم اونجا بود
با لبخند اومد سمتم و گفت دیشب خوش گذشت؟
- عالی بود مرسی
∆ همین که تو رو خوش حال باشی کافیه
- متوجه منظورت نشدم؟
∆ ام چیزه خب من اینکار رو برای تو کردم اینکه این شام به دلت نشسته برام با ارزشه
- اهان
من دیگه باید برم
∆ باشه
پارت بیست و پنج
ا/ت ویو
از اتاقش اومدم بیرون و رفتم داخل تراس
با بغض به ماه خیره شدم
چرا اون اینکار رو با من میکنه
به زودی کاری میکنم که برای داشتنم هر کاری بکنی جئون
رفتم داخل اتاقم و گوشیم رو برداشتم
$ سلام حالت خوب شد
- اره
$ باهم اشتی کردید(با ذوق)
- نه
$ پس یعنی هنوزم قهرید
- اون بهم اهمیت نمیده منم میخوام اهمیت ندم
$ ولی ا/ت تو اون رو دوست داری مگه نه
-........
$ ا/ت جواب بده
- خودت میدونی که چقدر دوسش دارم
درضمن اگر کاری نداری من باید بخوابم چون فردا باید برم شرکت
$باشه خدافظ
- خدافظ
رفتم و روی تخت ولو شدم
با بستن چشمام سریع خوابم برد
صبح
سریع بیدار شدم و لباسم رو تنم کردم و رفتم پایین
رفته بود
رفتم و نشستم و شروع کردم به خوردن
- اجوما
جونم دخترم
- میدونید جونگ کوک کی رفت
ارباب اصلا پایین نیومدن
- جدی؟
بله
- باشه پس مرسی
برگشتم تا باقی صبحانه رو بخورم که با کله خوردم به یه چیزی یا بهتره بگم کسی
سرم رو که بالا اوردم با اخمای همیشگیش مواجه شدم
بیخیال از کنارش رد شدم
و دوباره شروع به خوردن کردم
+ اجوما امروز قراره مادرم بیاد اینجا یه چیز خوب درست کن
چشم ارباب
پس مادرش میاد
جونگ کوک از مادرش زیاد میترسه پس باید طوری وانمود کنه که انگار برای من میمیره
و این یه فرصت خیلی عالیه برای اینکه بهش نزدیک بشم
با لبخند خداحافظی کردم و رفتم سمت ماشین و پیش به سوی شرکت
با رسیدن همه برام تعظیم کردن
رفتم طبقه ی بالا که تهیونگ هم اونجا بود
با لبخند اومد سمتم و گفت دیشب خوش گذشت؟
- عالی بود مرسی
∆ همین که تو رو خوش حال باشی کافیه
- متوجه منظورت نشدم؟
∆ ام چیزه خب من اینکار رو برای تو کردم اینکه این شام به دلت نشسته برام با ارزشه
- اهان
من دیگه باید برم
∆ باشه
۶۳۴
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.