☆♡پارت: ۱۱♡☆
☆♡پارت: ۱۱♡☆
فلش بک (بعد شام)
شام و خورده بودیم و تو کلبه رو مبل نشسته بودیم.. من تو بغل جی هوپ بودم و اونم داشت مو هامو نوازش می کرد.. حس خیلی خوبی داشتم.. انگار وقتی کنار جی هوپم تو بهشتم... کنار اون بودن برام ارامش خاصی داشت...
جی هوپ: رها...
رها: هوم؟
جی هوپ: می خوای ی چیز خیلی قشنگ بهت نشون بدم؟
رها: اره.. چی می خوای نشون بدی؟
جی هوپ: بیای خودت میفهمی...
رها: باشه بریم نشونم بده...
جی هوپ بلند شد و دستشو گرفت تو دستم...
جی هوپ: بیا دنبالم...
همون طور که دستمو گرفته بود از کلبه رفتیم بیرون و قدم زنان داشتیم تو جنگل راه می رفتیم... به جی هوپ نگاه کردم.. لبخند مهربونی رو صورتش بود... این لبخند مهربونشو خیلی دوست دارم...
جی هوپ: داریم میرسیم.. اما ی لحظه صبر کن...
اومد پشتمو با دستاش جلوی چشممو گرفت...
رها: چی کار میکنی؟
جی هوپ: توبیا...
رها: باشه...
من جاییو نمی دیدم و با راهنمایی های جی هوپ به جلو حرکت می کردم.. که یدفه وایساد...
جی هوپ: خب.. رسیدیم!
اروم دستاشو از روی چشمام برداشت... ی دریاچه کوچیک و خیلی زیبا بود که انعکاس ماه و ستاره ها که امشب زیبا تر از هر شبی بودن افتاده بود توش و اون رو درخشان و خیلی زیبا کرده بودن.. دور و بر دریاچه خیلی سرسبز بود و پر بود از گل های ابی و صورتی.. منظره خیلی قشنگ و رویایی بود... محو زیبایی اونجا شده بودم...
جی هوپ: خوشت اومد؟
رها: اره.. خیلی... خیلی قشنگه...
جی هوپ: می دونم منم که اول اینجارو پیدا کرده بودم بدجوری محو زیبایی اینجا بودم... اما الان این منظره قشنگ با وجود تو قشنگ تر هم شده...
ی لبخند بهش زدم و رفتم تو بغلش...
رها: تو، اینجا، این جنگل، این منظره... مثل رویا می مونین.. ی رویای خیلی قشنگ که دوست ندارم تموم بشه و ازش بیام بیرون...
جی هوپ: پس منم نمی زارم این رویای قشنگ تموم شه.. کاری می منم که هر روز برات مثل رویا باشه...
با هم دیگه رفتیم روی چمن های کنار دریاچه و نشستیم اونجا و تو آغوش همدیگه به منظره ی زیبای روبرو خیره شدیم...
فلش بک(فردا صبح)
صبح از خواب بیدار شدم و از اتاقم اومدم بیرون... جی هوپ تو حال و اشپز خونه نبود.. حتما تو اتاقشه... رفتم جلوی در اتاقش و در زدم... اما جواب نداد... در و باز کردم و دیدم که تو اتاقش هم نیست...
ببخشید دیر شد اما گذاشتم بلاخره😅
فلش بک (بعد شام)
شام و خورده بودیم و تو کلبه رو مبل نشسته بودیم.. من تو بغل جی هوپ بودم و اونم داشت مو هامو نوازش می کرد.. حس خیلی خوبی داشتم.. انگار وقتی کنار جی هوپم تو بهشتم... کنار اون بودن برام ارامش خاصی داشت...
جی هوپ: رها...
رها: هوم؟
جی هوپ: می خوای ی چیز خیلی قشنگ بهت نشون بدم؟
رها: اره.. چی می خوای نشون بدی؟
جی هوپ: بیای خودت میفهمی...
رها: باشه بریم نشونم بده...
جی هوپ بلند شد و دستشو گرفت تو دستم...
جی هوپ: بیا دنبالم...
همون طور که دستمو گرفته بود از کلبه رفتیم بیرون و قدم زنان داشتیم تو جنگل راه می رفتیم... به جی هوپ نگاه کردم.. لبخند مهربونی رو صورتش بود... این لبخند مهربونشو خیلی دوست دارم...
جی هوپ: داریم میرسیم.. اما ی لحظه صبر کن...
اومد پشتمو با دستاش جلوی چشممو گرفت...
رها: چی کار میکنی؟
جی هوپ: توبیا...
رها: باشه...
من جاییو نمی دیدم و با راهنمایی های جی هوپ به جلو حرکت می کردم.. که یدفه وایساد...
جی هوپ: خب.. رسیدیم!
اروم دستاشو از روی چشمام برداشت... ی دریاچه کوچیک و خیلی زیبا بود که انعکاس ماه و ستاره ها که امشب زیبا تر از هر شبی بودن افتاده بود توش و اون رو درخشان و خیلی زیبا کرده بودن.. دور و بر دریاچه خیلی سرسبز بود و پر بود از گل های ابی و صورتی.. منظره خیلی قشنگ و رویایی بود... محو زیبایی اونجا شده بودم...
جی هوپ: خوشت اومد؟
رها: اره.. خیلی... خیلی قشنگه...
جی هوپ: می دونم منم که اول اینجارو پیدا کرده بودم بدجوری محو زیبایی اینجا بودم... اما الان این منظره قشنگ با وجود تو قشنگ تر هم شده...
ی لبخند بهش زدم و رفتم تو بغلش...
رها: تو، اینجا، این جنگل، این منظره... مثل رویا می مونین.. ی رویای خیلی قشنگ که دوست ندارم تموم بشه و ازش بیام بیرون...
جی هوپ: پس منم نمی زارم این رویای قشنگ تموم شه.. کاری می منم که هر روز برات مثل رویا باشه...
با هم دیگه رفتیم روی چمن های کنار دریاچه و نشستیم اونجا و تو آغوش همدیگه به منظره ی زیبای روبرو خیره شدیم...
فلش بک(فردا صبح)
صبح از خواب بیدار شدم و از اتاقم اومدم بیرون... جی هوپ تو حال و اشپز خونه نبود.. حتما تو اتاقشه... رفتم جلوی در اتاقش و در زدم... اما جواب نداد... در و باز کردم و دیدم که تو اتاقش هم نیست...
ببخشید دیر شد اما گذاشتم بلاخره😅
۱۳.۰k
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.