part2:
part2:
تا باشد یه روزی از بهشت برای ما
بعد چند دقیقه دو سه نفر از بچه ها اومدن تو کلاس با هیچ کدومشون اشناییت نداشتم ولی همشون کوچیک بودن شاید مثلا ۱۰ سالشون باشه. بعدش که بچه ها اومدن همون دختره از جاش بلند شد و شروع کرد خودشو معرفی کردن که گفت من تیچرتونم و اسمم الای هست و...
وقتی خودشو داشت معرفی میکرد هنوز تو شکه این بودم که این تیچر باشه امکان نداره شاید حداقل چهار سال از من بزرگ تر باشه اخه مگه میشه.
کمی بعد از شک در اومدم و شروع کرد تدریس کردن همینطوری که درس میداد من فقط نگاهم سمت خودش بود و وقتی منو نگا میکرد که ببینه گوش میدم یا نه سریع نگاهمو بردم به کتاب،نیم ساعت بعد کلاس تموم شد و همه که داشتن میرفتن تیچر منو صدا کرد
الای: بیا اینجا بشین ببینم
به یه نیمکتی که نزدیکش بود اشاره کرد و رفتم نشستم و دستاشو گذاشت رو میز و خم شد و با اخمی عمیق منو داشت نگاه میکرد و با جدیت
الای: ببینم کلاس درس برای تو بچه بازیه یا من دلقکه توعم؟
ا/ت: اممممم........اممم..چ..چرا اینطوری میگین
نمیتونستم تو چشاش نگا کنم خیلی خشمگینو سنگین بود علاوه بر اونم خیلیم خوشگل بود
الای: چرا وقتی درس میدم فقط منو تماشا میکنی؟ نوشته ها رو صورتم نیست تو کتابه حالا این بارو میبخشم ولی دفعه ی بعد بدجور برخورد میکنم
تو دلم داشتم میگفتم تو فقط برخورد کن هرطور که عشقت میکشه
ا/ت: چ....چ..چشم
الای: افرین حالا میتونی بری تکلیفاتم برای هفته ی بعدی اماده کن بیار
ا/ت: بله حتما
همونو سریع از جام بلند شدمو فرار کردم سریع دوییدم سمت ایسگاه
تا باشد یه روزی از بهشت برای ما
بعد چند دقیقه دو سه نفر از بچه ها اومدن تو کلاس با هیچ کدومشون اشناییت نداشتم ولی همشون کوچیک بودن شاید مثلا ۱۰ سالشون باشه. بعدش که بچه ها اومدن همون دختره از جاش بلند شد و شروع کرد خودشو معرفی کردن که گفت من تیچرتونم و اسمم الای هست و...
وقتی خودشو داشت معرفی میکرد هنوز تو شکه این بودم که این تیچر باشه امکان نداره شاید حداقل چهار سال از من بزرگ تر باشه اخه مگه میشه.
کمی بعد از شک در اومدم و شروع کرد تدریس کردن همینطوری که درس میداد من فقط نگاهم سمت خودش بود و وقتی منو نگا میکرد که ببینه گوش میدم یا نه سریع نگاهمو بردم به کتاب،نیم ساعت بعد کلاس تموم شد و همه که داشتن میرفتن تیچر منو صدا کرد
الای: بیا اینجا بشین ببینم
به یه نیمکتی که نزدیکش بود اشاره کرد و رفتم نشستم و دستاشو گذاشت رو میز و خم شد و با اخمی عمیق منو داشت نگاه میکرد و با جدیت
الای: ببینم کلاس درس برای تو بچه بازیه یا من دلقکه توعم؟
ا/ت: اممممم........اممم..چ..چرا اینطوری میگین
نمیتونستم تو چشاش نگا کنم خیلی خشمگینو سنگین بود علاوه بر اونم خیلیم خوشگل بود
الای: چرا وقتی درس میدم فقط منو تماشا میکنی؟ نوشته ها رو صورتم نیست تو کتابه حالا این بارو میبخشم ولی دفعه ی بعد بدجور برخورد میکنم
تو دلم داشتم میگفتم تو فقط برخورد کن هرطور که عشقت میکشه
ا/ت: چ....چ..چشم
الای: افرین حالا میتونی بری تکلیفاتم برای هفته ی بعدی اماده کن بیار
ا/ت: بله حتما
همونو سریع از جام بلند شدمو فرار کردم سریع دوییدم سمت ایسگاه
۶۶۴
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.