part

part4:

تا باشد یروزی از بهشت برای ما

تویه جواب پیامش نوشتم:
من بهت گفتم که دفعه ی اولو اخرت باشه وگرنه اینطوری برخورد نمیکنم و اینکه معلومه که نمیتونی بیای خونه ی من فک کردی من همچین اجازه ای بهت میدم؟

همین پیامو براش فرستادم و بلافاصله جواب دادو گفت:
خب باشه هرچی شما میگین
ولی اخه من شبا میترسم

چرا اینا انقدر باید شبیه به هم باشن اونم شبا از تاریکی میترسید ازش پرسیدم که چرا از تاریکی میترسه و بلا فاصله جواب دادو گفت:
من وقتی کلا تنهام میترسم و من تویه تنهاییم به کسی نمیگم بیا پیشم یا تو بیا پیشم ولی بازم میگم اگه میشه من بیام پیشه شما

درجوابش گفتم:
خب چه فرقی به حاله تو میکنه؟

گفت:
خب من دیگه احساس تنهایی نمیکنم

گفتم:
پس بهتره باهم حداقل انلاین در ارتباط باشیم تا ببینیم چی میشه

چندتا استیکره ذوق برام فرستاد و شروع کردیم حرف زدن. همینطور که حرف میزدیم یک ساعت از صحبتمون گذشته بود ولی من نفهمیدم که چقدر ازش گذشته تا وقتی فهمیدم که اخرین پیاممو جواب نداد و از اونجا فهمیدم دیگه خوابید.واقعا عینه بچه ها میموند سفید کوچولو و بامزه یه دختر کوچولو چطور میشه انقدر ناز باشه. دیگه منم گوشیو گذاشتم کنار و عینکمو زدم و شروع کردم کتاب خوندن از خوندمم خیلی گذشت و خوابیدم.
دیدگاه ها (۱)

part5:تا باشد یروزی از بهشت برای ما (از دیدگاه ا/ت)تویه اون ...

part6:تا باشد یروزی از بهشت برای ما وقتی رسیدم دم خونه الای ...

part3:تا باشد یروزی از بهشت برای ما(از دیدگاه الای)از کارم ب...

part2:تا باشد یه روزی از بهشت برای مابعد چند دقیقه دو سه نفر...

وقتی عموت بود

نام فیک: عشق مخفیPart: 26ویو سنا*ات که رفت بالا گوشیم زنگ خو...

ویو ات اخه چرا انقدر از این کلمه متنفره همینژوری داشتم میدوی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط