رمانکوچولو

رمان:#کوچولو
#پارت_۱۴

در اتاقو بستم و مثل یه مرده از خستگی روی زمین افتادم گوشیمو باز کردم با دیدن پیامی از طرف یه ناشناس ابروم بالا پرید بازش کردم
خانوم کوچولو صب میبنمت
فقط یه نفر به زهنم رسید لبخند کوچیکی زدم و گوشیمو بستم گذاشتمش روی میز و چشامامو بستم
***
-مریممم کجاییی دخترررر
×چیه چرا داد میزنی؟؟
نگاهی موشکافته ای بهش انداختم
-دوس پسر داری پس!!
×نه بابا چیمگی باز یه چی زدیا
پس این کیه؟ اشاره ای به بیرون در کردم
نگاهی کرد بعد چشماش گرد شد نفس عصبی کشید
×من باید از تو بپرسمممم این کیه خانوممم میاد اینجا وایمیسه هروقت تو میری اینم میره!
با تعجب به اون مرد نگا کردم چرا باید منو دنبال کنه؟رضا؟ نه بابا پول همچین کاریو نداره پس کی؟
مریم چیمگی منو؟چرا؟ اصلا کیه؟
×دختر میگما ندوزدنت بدبخت شیم!!
خنده ای کردم

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

رمان:#معشوقه_استاد#پارت_۵ولی خداییش هیچوقت فکرشو نمیکردم که ...

رمان:#کوچولو#پارت_۱۵نگاهی به دم در کردم مرد سوار ماشینی شدو ...

رمان:#معشوقه_استاد#پارت_۴همه با همه گفتیم: بله.-خوبه.از توي ...

رمان:#معشوقه_استاد#پارت_۳پسره خوب بهم نزدیک شد و لبشو با زبو...

part¹¹ عاشق یک جاسوس شدمویو آنیا* از حرفهای دامیان جا خوردم ...

دختر جهنمی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط