رمانمعشوقهاستاد

رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۴

همه با همه گفتیم: بله.
-خوبه.
از توي کیفش لپ تاپیو بیرون آورد.
-این جلسه و جلسهی بعد فعلا تئوري داریم.
یکی از پسرا دستشو بالا برد.
-ببخشید استاد.
استاد بهش نگاه کرد.
-بفرمائید.
-کارگاه کامپیوتر که تو خود دانشگاهه؟ نه؟
سري تکون داد.
-بله.
وایی خدا بالاخره دارم به آرزوم میرسه.
انیمیشن سازي، رشتهی مورد علاقم.
یعنی خدایا روزي میرسه که بتونم یه شرکت
تبلیغاتی خفن بزنم؟ این بزرگترین آرزومه.
*****
از بین مطالبی که گفت مهمهاشو یادداشت کردم.
سر بلند کردم که به تخته نگاه کنم اما نگاهم بهش
خورد که دیدم موشکافانه داره بهم نگاه میکنه.
مثل خودش به چشمهاي مشکیش زل زدم.
بخدا من اینو یه جا دیدم.
یه پلک زد و با اخم نگاهشو ازم گرفت.
دستیبه صورتم کشیدم و نگاهمو به میز دوختم.
کجا دیدمش؟
بازم بهش نگاه کردم که دیدم بازم داره بهم نگاه می
کنه.
اینبار اخمی کردم.
انگار منم براي اون آشنام.
ماژیکشو روي میز گذاشت و بلند شد و دستی به
کت مشکیاي که به لطف هیکل ورزیدهش خوب تو
تنش نشسته بود کشید.
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

رمان:#کوچولو#پارت_۱۴در اتاقو بستم و مثل یه مرده از خستگی روی...

رمان:#معشوقه_استاد#پارت_۵ولی خداییش هیچوقت فکرشو نمیکردم که ...

رمان:#معشوقه_استاد#پارت_۳پسره خوب بهم نزدیک شد و لبشو با زبو...

رمان:#معشوقه_استاد#پارت_۲پسره چه راحتم روي صندلی استاد نشسته...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۳

دختر جهنمی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط