ویو رین
ویو رین
سریع خودمو از باجی جدا کردم دیدم اما و یوزو دارن فیلم میگیرن و هینا خر ذوق شده بود.
رین: ب... ببب... ببینید... م.. ممم. من.. خ.. خ.. خب.. خب...
اما : هیس.... خودم میدونم..
رین: ن.. ن.. نه.. ا.... ا... اصلا اینطور که فکر میکنین نیس.....
اسمایلی : جون خدت
رین: ااااه
خلاصه با خجالت دوبارن نشستم انگری چرخوند افتاد به تاکا و من
رین: خببب...
تاکا: بسملا
رین: منو مجبور میکنی هاااا
تاکا: گه خوردم
رین: دیگه فایده نداره.... برو یوزوها رو ببوس
تاکا : چه گیری دادی
رین: همین که هست
تاکا : اخه چیفویو اینو گف به من چه
رین: سر رشتش مال خودته...... برو
ویو نویسنده:
میتسویا رفت طرف یوزوها و یوزوها که سرخ بود با ترس تمام میتسو رو همراهی کردو رینم از سر حرص ازشون عکس گرفت.....
بلاخره بعد از هزار دور بازی کردن تصمیم گرفتن ساعت دو بخوابن...
ویو باجی:
جاها رو پهن کردیمو دخترا اسرار کردن رین پیشم بخابه...
همه خواب بودن و منم خودم زدم به خواب میتونستم حس کنم رین خوابش نمیبره پس بغلش کردمو ی دور دیگه بوسیدمشو اونم همراهی کرد دو دقیقه همین طور گذشت . نمیخوام از لبای نرمش با اون طعم شیرین لباش جدا شم اما خودم نفس کم اوردمو جدا شدیم یکم بعد خوابیدیمو...
ویو رین:
وقتی برگشتو بوسیدم اول ترسیدم ولی بعد همراهیش کردم بلاخره جدا شدیمو خوابیدیم....
صبح ساعت هشت با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم.... ریندو بود..
رین : بله؟....
ریندو: بله و زهر مار چرا دیشب نیومدی؟ کجایی؟
رین: ساحلیم
ریندو: کی میای
رین: بعد از صبونه
ریندو: راه افتادی زنگ بزن
رین: باشه
کمکم بقیه هم بیدار شدن ساعت ده شد اما هنوز دراکنو باجی خواب بودن... تاکه خواس منو اما بیدارشون کنیم من رفتم پیش باجی هرچی صداش کردم بیدار نشد اومدم گونشو بوسیدم بلاخره بیدار شدو رفتیم صبونه خوردیمو.....
___________________________________________
حمایتتتتت
ببینین بااینکه بهتون گفتم پارت نمیدم بازم اومدمو براتون پارت دادم
بخدا یکی دو نفر بیشتر حمایت نکردن از این بوک 🥲🥹🥺😭😭
سریع خودمو از باجی جدا کردم دیدم اما و یوزو دارن فیلم میگیرن و هینا خر ذوق شده بود.
رین: ب... ببب... ببینید... م.. ممم. من.. خ.. خ.. خب.. خب...
اما : هیس.... خودم میدونم..
رین: ن.. ن.. نه.. ا.... ا... اصلا اینطور که فکر میکنین نیس.....
اسمایلی : جون خدت
رین: ااااه
خلاصه با خجالت دوبارن نشستم انگری چرخوند افتاد به تاکا و من
رین: خببب...
تاکا: بسملا
رین: منو مجبور میکنی هاااا
تاکا: گه خوردم
رین: دیگه فایده نداره.... برو یوزوها رو ببوس
تاکا : چه گیری دادی
رین: همین که هست
تاکا : اخه چیفویو اینو گف به من چه
رین: سر رشتش مال خودته...... برو
ویو نویسنده:
میتسویا رفت طرف یوزوها و یوزوها که سرخ بود با ترس تمام میتسو رو همراهی کردو رینم از سر حرص ازشون عکس گرفت.....
بلاخره بعد از هزار دور بازی کردن تصمیم گرفتن ساعت دو بخوابن...
ویو باجی:
جاها رو پهن کردیمو دخترا اسرار کردن رین پیشم بخابه...
همه خواب بودن و منم خودم زدم به خواب میتونستم حس کنم رین خوابش نمیبره پس بغلش کردمو ی دور دیگه بوسیدمشو اونم همراهی کرد دو دقیقه همین طور گذشت . نمیخوام از لبای نرمش با اون طعم شیرین لباش جدا شم اما خودم نفس کم اوردمو جدا شدیم یکم بعد خوابیدیمو...
ویو رین:
وقتی برگشتو بوسیدم اول ترسیدم ولی بعد همراهیش کردم بلاخره جدا شدیمو خوابیدیم....
صبح ساعت هشت با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم.... ریندو بود..
رین : بله؟....
ریندو: بله و زهر مار چرا دیشب نیومدی؟ کجایی؟
رین: ساحلیم
ریندو: کی میای
رین: بعد از صبونه
ریندو: راه افتادی زنگ بزن
رین: باشه
کمکم بقیه هم بیدار شدن ساعت ده شد اما هنوز دراکنو باجی خواب بودن... تاکه خواس منو اما بیدارشون کنیم من رفتم پیش باجی هرچی صداش کردم بیدار نشد اومدم گونشو بوسیدم بلاخره بیدار شدو رفتیم صبونه خوردیمو.....
___________________________________________
حمایتتتتت
ببینین بااینکه بهتون گفتم پارت نمیدم بازم اومدمو براتون پارت دادم
بخدا یکی دو نفر بیشتر حمایت نکردن از این بوک 🥲🥹🥺😭😭
۹۵۸
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.