زندگی پر معنا
#زندگی_پر_معنا
P31
(کوک از اتاق خارج شد ولی نمی دونست قراره چه اتفاقی برای ا.ت بیوفته)
! :خب.. خب ا.ت (نیشخند)
+:باز چی از جونم میخوای نکنه این بار واقعا میخوای منو بکشی؟ (بی حال)
! :شاید کشتم....!
[جوهیون آروم آروم به طرف ا.ت رفت و کم کم دستش رو برد سمت گردن ا.ت و حلقه کرد آنقدر فشار میداد که نزدیک بود ا.ت خفه شه... ]
_ویو کوک
=:بله... شما کارم داشتین.؟
%:نه پسرم ما کارت نداشتیم... (تعجب)
=:آخه جوهیو...... ای عوضییییییی.....
................
=[با سرعت برق دویدم تا به طبقه ی بالا برسم. در اتاق رو باز کردم و با صحنه ی خیلی بدی مواجه شدم... ]
ادامه دارد....
P31
(کوک از اتاق خارج شد ولی نمی دونست قراره چه اتفاقی برای ا.ت بیوفته)
! :خب.. خب ا.ت (نیشخند)
+:باز چی از جونم میخوای نکنه این بار واقعا میخوای منو بکشی؟ (بی حال)
! :شاید کشتم....!
[جوهیون آروم آروم به طرف ا.ت رفت و کم کم دستش رو برد سمت گردن ا.ت و حلقه کرد آنقدر فشار میداد که نزدیک بود ا.ت خفه شه... ]
_ویو کوک
=:بله... شما کارم داشتین.؟
%:نه پسرم ما کارت نداشتیم... (تعجب)
=:آخه جوهیو...... ای عوضییییییی.....
................
=[با سرعت برق دویدم تا به طبقه ی بالا برسم. در اتاق رو باز کردم و با صحنه ی خیلی بدی مواجه شدم... ]
ادامه دارد....
۱.۴k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.