short story
بعد تصادفی که دکتر کیم سوکجین تو اون شب بارونی داشت و شرایط عجیبی که واسش پیش اومده بود همه چیز توی زندگیش عوض شد ٫ طوری که همسر و بچه هاش رو ترک کرد و تو ویلای قدیمی ای که ته جنگل بود ساکن شد.
میدونست تا وقتی که نفهمه که چی اونو به یه هیولا غیرقابل کنترل تبدیل میکنه نمیتونه از تنهایی خودش خارج شه.
البته همه ی این شرایط مال قبل از ورود اون خدمتکار کیوت و خواستنی به عمارت تاریکش بود ...
میدونست تا وقتی که نفهمه که چی اونو به یه هیولا غیرقابل کنترل تبدیل میکنه نمیتونه از تنهایی خودش خارج شه.
البته همه ی این شرایط مال قبل از ورود اون خدمتکار کیوت و خواستنی به عمارت تاریکش بود ...
۱۶.۶k
۰۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.