short story
دستای داغشو روی گردنم گذاشت و انگشتای کشیدشو دورش قفل کرد. پوستم میسوخت و تهیونگ با دست دیگش، پارچه ی روی صورتمو برداشت. ی انباری کثیف و نگاه مرموز و عصبیش که روی صورتم میچرخید.
"بخواب..."
با تردید روی تخت پشت سرم دراز کشیدم و محو حرکاتش شدم. تهیونگ و دوست داشتم. با تمام راز و رمز و حرکات و زندگی مرموزش. روی بدنم خم شد تا دستامو ببنده و همونطور که تو چشمم خیره شد، لبامو قفل لبای مرطوبش کردم. پوزخندی زد و خودش عقب کشید.
"این قراره خیلی سخت تر باشه بیبی!"
زمزمه کرد و چکش و تبر نسبتا کوچیکی رو زیر نگاه متعجب و ترسیدهام، توی دستاش چرخوند و سر تبر و روی بازوم نگه داشت.
"چ.. چه غلطی میکنی؟"
خفه لب زدم و لبخند هیستریکش پررنگ تر شد. چکش و روی بازوم تنظیم کرد و به انتهای تبر کوبوند. درد وحشتناکی توی بدنم پیچید و به رعشه افتادم. میون فریادهام ، قبل از اینکه دستم از بدنم جدا شه و چشمام سیاهی بره، صدای تهیونگ توی سرم پیچید.
"دارم عشقتو ب خودم ثابت میکنم جیمین!"
"بخواب..."
با تردید روی تخت پشت سرم دراز کشیدم و محو حرکاتش شدم. تهیونگ و دوست داشتم. با تمام راز و رمز و حرکات و زندگی مرموزش. روی بدنم خم شد تا دستامو ببنده و همونطور که تو چشمم خیره شد، لبامو قفل لبای مرطوبش کردم. پوزخندی زد و خودش عقب کشید.
"این قراره خیلی سخت تر باشه بیبی!"
زمزمه کرد و چکش و تبر نسبتا کوچیکی رو زیر نگاه متعجب و ترسیدهام، توی دستاش چرخوند و سر تبر و روی بازوم نگه داشت.
"چ.. چه غلطی میکنی؟"
خفه لب زدم و لبخند هیستریکش پررنگ تر شد. چکش و روی بازوم تنظیم کرد و به انتهای تبر کوبوند. درد وحشتناکی توی بدنم پیچید و به رعشه افتادم. میون فریادهام ، قبل از اینکه دستم از بدنم جدا شه و چشمام سیاهی بره، صدای تهیونگ توی سرم پیچید.
"دارم عشقتو ب خودم ثابت میکنم جیمین!"
۲۰.۵k
۰۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.