پارت
#پارت71
مهری_این دفعه حق رو بهت میدم !
وخودش بلند تر داد زد .
_مگه بچه اییییید؟؟؟؟
خجالت نمی کشید ؟؟؟
فرشید_خو ببین ، ای کاراشه! نمیزاره بخوابم ...
روزبه_از همونجا عین خرس کپیدی!
بسته دیگ ،
عاطفه_اصلا شونه ی خودمه ،
نمیخوام بزارم بخوابی حرف حسابت چیه؟
فرشید_خسیس!!!!
مهری_ببندید!!
عاطفه و فرشید هردو ساکت شدند
اما مدام با چشم و ابرو برای یک دیگر خط و نشان می کشیدند...
....
روزبه ماشین را پشت سر ،
شهرام داخل حیاط ویلا برد .
همین ک ماشین از حرکت ایستاد ، مهری در را باز کرد و پایین پرید و
کش و قوسی به بدنش داد .
+آخییییییششش ! رسیدیم.
به به عجب هوایی...
روزبه و عاطفه و فرشید هم پیاده شدند.
شاهرخ _آقایون راننده ، همگی خسته نباشید ! بفرمایید تو ...
ماهان_وای خدا ، فقط بریم لب دریا...
شهرام_تو برس بچه...
مهری_منم پایه ام ماهان،دلم لک زده واسه لب ساحل ...
شهناز_بیاید تو فعلا ...
فرنوش_شهریار ، شایان؟ چمدونااااا...
...
شاهرخ_بفرماییدتو .
روزبه_ممنون.
فرشید در حال بررسی اتاق بود که
شاهرخ پرده را کنار کشید و گفت :
+غریبی نکنیدا ، راحت باشید...
فرشید خندید و گفت
_شما خیالت تخت ، ما عمرا غریبی کنیم.
شاهرخ _ دمت گرم .
فقط ، به علت کمبود اتاق ، منم هم اتاقیتون شدم .
فرشید_خیلی هم خوب!
روزبه سویی شرتش را در آورد و گفت:
_من یه چرت بزنم ، خوابم میاد بد رقم .
شاهرخ_راحت باش داداش...
روزبه خمیازه ای کشید و روی تخت دراز کشید و چشم هایش را بست
...
مهری_این دفعه حق رو بهت میدم !
وخودش بلند تر داد زد .
_مگه بچه اییییید؟؟؟؟
خجالت نمی کشید ؟؟؟
فرشید_خو ببین ، ای کاراشه! نمیزاره بخوابم ...
روزبه_از همونجا عین خرس کپیدی!
بسته دیگ ،
عاطفه_اصلا شونه ی خودمه ،
نمیخوام بزارم بخوابی حرف حسابت چیه؟
فرشید_خسیس!!!!
مهری_ببندید!!
عاطفه و فرشید هردو ساکت شدند
اما مدام با چشم و ابرو برای یک دیگر خط و نشان می کشیدند...
....
روزبه ماشین را پشت سر ،
شهرام داخل حیاط ویلا برد .
همین ک ماشین از حرکت ایستاد ، مهری در را باز کرد و پایین پرید و
کش و قوسی به بدنش داد .
+آخییییییششش ! رسیدیم.
به به عجب هوایی...
روزبه و عاطفه و فرشید هم پیاده شدند.
شاهرخ _آقایون راننده ، همگی خسته نباشید ! بفرمایید تو ...
ماهان_وای خدا ، فقط بریم لب دریا...
شهرام_تو برس بچه...
مهری_منم پایه ام ماهان،دلم لک زده واسه لب ساحل ...
شهناز_بیاید تو فعلا ...
فرنوش_شهریار ، شایان؟ چمدونااااا...
...
شاهرخ_بفرماییدتو .
روزبه_ممنون.
فرشید در حال بررسی اتاق بود که
شاهرخ پرده را کنار کشید و گفت :
+غریبی نکنیدا ، راحت باشید...
فرشید خندید و گفت
_شما خیالت تخت ، ما عمرا غریبی کنیم.
شاهرخ _ دمت گرم .
فقط ، به علت کمبود اتاق ، منم هم اتاقیتون شدم .
فرشید_خیلی هم خوب!
روزبه سویی شرتش را در آورد و گفت:
_من یه چرت بزنم ، خوابم میاد بد رقم .
شاهرخ_راحت باش داداش...
روزبه خمیازه ای کشید و روی تخت دراز کشید و چشم هایش را بست
...
- ۱.۸k
- ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط