پارت69
#پارت69
شیشه را پایین آورد و دستش را بیرون برد.
سرش را لبه ی در گذاشت و به پیچ های جاده و
سرسبزی درخت ها خیره شد...
نفس عمیقی کشید.
عاشق این هوا و ابر هایش بود .
لبخندی زد و چشمانش را بست و
خنکای بادی که به صورتش می خورد را با تمام وجود ، حس کرد ...
روزبه زیر چشمی حواسش به مهری بود،
لبخندی زد و ازایکنه کنارش بود ،
غرق لذت شد.
کاش زمان می ایستاد.
همینجا ، در همین جاده .
خودش بود و مهری ،
تنهای تنها...
کی انقدر برایش عزیز شده بود ؟
کاش میتوانست همین الان ازش
کلی عکس بگیرد ،
به نظرش ژستش خیلی با مزه بود .
نگاهش از آینه به عقب افتاد و چشمانش گرد شد ...
آرام خندید و مهری را صدا زد .
_مهری اونجا رو ...
مهری از جا پرید و به طرف روزبه چرخید.
_چی شده؟
روزبه_اینا رو نیگا !
وبه فرشید و عاطفه اشاره کرد...
مهری خم شد و متعجب و با چشمانی گرد نگاهشان کرد .
عاطفه به صندلی تکیه داده بود و غرق خواب بود ،
فرشید هم خواب بود ولی با این تفاوت که سرش را به شانه ی عاطفه تکیه داده بود
و خودش را جمع کرده بود ...
مهری خندید و گفت :
_وای خدا چه بامزن...
بزا ازشون عکس بگیرم ...
روزبه دستش را جلوی دهانش گرفت و گفت :
_هییییس!! الان بیدارشون میکنی خو!
سریع بگیر تا پا نشدن ...
مهری_باشه خو....
صاف نشست و با خنده گفت :
+وای ننه !! چه بانمک خوابیدن.
روزبه هم خندید و گفت :
+حوصلم سر رفت ...
مهری_سرشو بردار ،
روزبه_هرهرهرهر ، راست گفتم خو!
مهری_اییییییشششش ، خب چیکار کنم ؟
تو که داری رانندگی میکنی ،
نباید حوصلت سر بره.
اصلا بیا عکس بگیریم ...
و دوربین گوشی اش را تنظیم کرد و از زوایای مختلف شروع به عکس گرفتن کرد...
مهری_خب حالا خودتو جمع کن یه تکی بگیرم ...
روزبه_دلتم بخواد باهات عکس بگیرم...
همه آرزوشونه!
مهری_یه زمانی آرزو منم بود ، یادش به خیر ، اون موقع ها نمیدونستم تو نوه دوست آق بزرگ مایی...
روزبه لبخندی زد و یادش آمد اولین واکنش مهری از دیدنش را...
_آره ، وقتی دیدیم ، کم مونده بود چشات بپره بیرون...
مهری_خودتو زیاد تحویل نگیرا ، همچ...
با صدای زنگ گوشی ساکت شد.
روزبه صفحه گوشی را نگاه کرد و
گوشی را به سمت مهری گرفت :
_شاهرخه !جواب بده ، من حواسم پرت میشه...
مهری گوشی را گرفت و جواب داد:
+بله عمو؟
...
+سلام! نهههههه! جدی؟
اصلا حواسم نبود.
....
باخنده گفت :
+چشم حواسم هست
....
+نه فعلا.
روزبه_چی شده؟
مهری_هیچی ! داریم ، میرسیم .
انقد حرف زدی اصلا متوجه نشدم.
روزبه_خب فقط گفت داریم میرسیم؟
مهری_نه خیرم ! از اونجایی که عموم میدونه من حواس پرتم خواست بهت بگه گمش نکنی ، نزدیکیم.
روزبه_آهان !
نمیخوای اینا رو بیدار کنی؟
مهری_نه ولشون کن چیکارشون داری...
....
شیشه را پایین آورد و دستش را بیرون برد.
سرش را لبه ی در گذاشت و به پیچ های جاده و
سرسبزی درخت ها خیره شد...
نفس عمیقی کشید.
عاشق این هوا و ابر هایش بود .
لبخندی زد و چشمانش را بست و
خنکای بادی که به صورتش می خورد را با تمام وجود ، حس کرد ...
روزبه زیر چشمی حواسش به مهری بود،
لبخندی زد و ازایکنه کنارش بود ،
غرق لذت شد.
کاش زمان می ایستاد.
همینجا ، در همین جاده .
خودش بود و مهری ،
تنهای تنها...
کی انقدر برایش عزیز شده بود ؟
کاش میتوانست همین الان ازش
کلی عکس بگیرد ،
به نظرش ژستش خیلی با مزه بود .
نگاهش از آینه به عقب افتاد و چشمانش گرد شد ...
آرام خندید و مهری را صدا زد .
_مهری اونجا رو ...
مهری از جا پرید و به طرف روزبه چرخید.
_چی شده؟
روزبه_اینا رو نیگا !
وبه فرشید و عاطفه اشاره کرد...
مهری خم شد و متعجب و با چشمانی گرد نگاهشان کرد .
عاطفه به صندلی تکیه داده بود و غرق خواب بود ،
فرشید هم خواب بود ولی با این تفاوت که سرش را به شانه ی عاطفه تکیه داده بود
و خودش را جمع کرده بود ...
مهری خندید و گفت :
_وای خدا چه بامزن...
بزا ازشون عکس بگیرم ...
روزبه دستش را جلوی دهانش گرفت و گفت :
_هییییس!! الان بیدارشون میکنی خو!
سریع بگیر تا پا نشدن ...
مهری_باشه خو....
صاف نشست و با خنده گفت :
+وای ننه !! چه بانمک خوابیدن.
روزبه هم خندید و گفت :
+حوصلم سر رفت ...
مهری_سرشو بردار ،
روزبه_هرهرهرهر ، راست گفتم خو!
مهری_اییییییشششش ، خب چیکار کنم ؟
تو که داری رانندگی میکنی ،
نباید حوصلت سر بره.
اصلا بیا عکس بگیریم ...
و دوربین گوشی اش را تنظیم کرد و از زوایای مختلف شروع به عکس گرفتن کرد...
مهری_خب حالا خودتو جمع کن یه تکی بگیرم ...
روزبه_دلتم بخواد باهات عکس بگیرم...
همه آرزوشونه!
مهری_یه زمانی آرزو منم بود ، یادش به خیر ، اون موقع ها نمیدونستم تو نوه دوست آق بزرگ مایی...
روزبه لبخندی زد و یادش آمد اولین واکنش مهری از دیدنش را...
_آره ، وقتی دیدیم ، کم مونده بود چشات بپره بیرون...
مهری_خودتو زیاد تحویل نگیرا ، همچ...
با صدای زنگ گوشی ساکت شد.
روزبه صفحه گوشی را نگاه کرد و
گوشی را به سمت مهری گرفت :
_شاهرخه !جواب بده ، من حواسم پرت میشه...
مهری گوشی را گرفت و جواب داد:
+بله عمو؟
...
+سلام! نهههههه! جدی؟
اصلا حواسم نبود.
....
باخنده گفت :
+چشم حواسم هست
....
+نه فعلا.
روزبه_چی شده؟
مهری_هیچی ! داریم ، میرسیم .
انقد حرف زدی اصلا متوجه نشدم.
روزبه_خب فقط گفت داریم میرسیم؟
مهری_نه خیرم ! از اونجایی که عموم میدونه من حواس پرتم خواست بهت بگه گمش نکنی ، نزدیکیم.
روزبه_آهان !
نمیخوای اینا رو بیدار کنی؟
مهری_نه ولشون کن چیکارشون داری...
....
۲.۰k
۲۶ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.