رمان: معشوقه استاد
رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۷۴
با همون اخم گفت: آره.
دیگه نتونستم تحمل کنم و سرمو روي میز گذاشتم
و بیصدا خندیدم.
وایی خدا!
سرمو کمی بالا آوردم و از بین بچهها نگاهش کردم.
چشمهاشو بست و دندونهاشو روي هم فشار داد.
آینه رو به دختره برگردوند
به صندلی نگاه کرد و عصبی گفت: چرب کردن
صندلی من کار کیه؟
لبمو به دندون گرفتم و به اون دوتا که خیلی سعی
میکردند جدي باشند نگاهی انداختم.
نفس عصبی کشید و کتشو پوشید.
نگاهی طرف من انداخت و با حرص گفت: خانم
موسوي کجان که رو صندلیشون نیستند؟
سریع اشک توي چشمهامو پاك کردم و درست
نشستم.
مطمئنم قرمز شدنم نشون میده که کلی خندیدم.
-اینجام استاد.
نگاه تند و تیزي بهم انداخت که الکی تعجب کردم.
نفس عمیقی کشید و عصبی گفت: بسه دیگه وقت
امتحانه.
همه کتابهامونو توي کیفهامون گذاشتیم.
با حس خوبی که نصیبم شده بود به صندلی تکیه
دادم.
شروع کرد به پخش کردن برگهها.
به من که رسید برگه رو محکم روي میز کوبید و
رفت که خندون یه نگاه به عقب انداختم.
با سرخوشی آروم خندیدم و به برگه نگاه کردم.
با کمی مکث در خودکار رو باز کردم و مشغول
نوشتن شدم.
مثل آب خوردن بود.
بین من و محدثه وایساد.
نیم نگاهی بهش انداختم.
با اخم هاي در هم دست به سینه کلاسو رصد می
کرد.
از بوي عطرش ناخودآگاه نفس عمیقی کشیدم.
چقدر بوش خوبه.
چند بار پلک زدم و به نوشتنم ادامه دادم.
بالاخره تمومش کردم و خودکار رو روي میز گذاشتم
و تکیه دادم.
از اونور کلاس با یه ابروي بالا رفته بهم نگاه کرد که
سوالی بهش نگاه کردم.
لبشو با زبونش تر کرد و قدم برداشت لبمو روي هم فشار دادم تا نخندم.
دیگه تقریبا آخراي تایم امتحان بود.
کنارم وایساد و برگهمو از زیر دستم بیرون کشیدم
که با تعجب بهش نگاه کردم.
خودکار قرمزشو برداشت و یه کاري کرد.
برگه رو که روي میز گذاشت با دیدن یه خط قرمز
توي برگهم با چشمهاي گرد شده به رفتنش نگاه
کردم.
به خودم اومدم و با عصبانیت از جا پریدم که همه
بهم نگاه کردند.
-به چه حقی توي برگهی من خط قرمز میکشید
استاد؟
چرخید و خونسرد بهم نگاه کرد.
-صلاح دونستم.
غریدم: این کارتون غیر منطقیه، من همشو نوشته
بودم.
یکی از دخترا با ناز گفت: شاید چرب کردن صندلی
کار تو بوده استادم فهمیده.
استاد به نشونهی تائید حرفش بهش اشاره کرد که با
عصبانیت گفتم: شما هیچ مدرکی ندارید که کار من
بوده، درضمن، من براي چی باید همچین کاري
بکنم؟
-اینقدر به حنجرتون فشار نیارید بشینید، قرار نیست با مظلوم نماییتون از گناهتون بگذرم یا اینکه فکر کنم کار شما نبوده.
پامو به زمین کوبیدم و داد زدم: شما با چه مدرکی
همچین تهمتیو به من میزنید؟
با اخم گفت: بگیرید بشینید نظم جلسه رو به هم
نزنید.
#پارت_۷۴
با همون اخم گفت: آره.
دیگه نتونستم تحمل کنم و سرمو روي میز گذاشتم
و بیصدا خندیدم.
وایی خدا!
سرمو کمی بالا آوردم و از بین بچهها نگاهش کردم.
چشمهاشو بست و دندونهاشو روي هم فشار داد.
آینه رو به دختره برگردوند
به صندلی نگاه کرد و عصبی گفت: چرب کردن
صندلی من کار کیه؟
لبمو به دندون گرفتم و به اون دوتا که خیلی سعی
میکردند جدي باشند نگاهی انداختم.
نفس عصبی کشید و کتشو پوشید.
نگاهی طرف من انداخت و با حرص گفت: خانم
موسوي کجان که رو صندلیشون نیستند؟
سریع اشک توي چشمهامو پاك کردم و درست
نشستم.
مطمئنم قرمز شدنم نشون میده که کلی خندیدم.
-اینجام استاد.
نگاه تند و تیزي بهم انداخت که الکی تعجب کردم.
نفس عمیقی کشید و عصبی گفت: بسه دیگه وقت
امتحانه.
همه کتابهامونو توي کیفهامون گذاشتیم.
با حس خوبی که نصیبم شده بود به صندلی تکیه
دادم.
شروع کرد به پخش کردن برگهها.
به من که رسید برگه رو محکم روي میز کوبید و
رفت که خندون یه نگاه به عقب انداختم.
با سرخوشی آروم خندیدم و به برگه نگاه کردم.
با کمی مکث در خودکار رو باز کردم و مشغول
نوشتن شدم.
مثل آب خوردن بود.
بین من و محدثه وایساد.
نیم نگاهی بهش انداختم.
با اخم هاي در هم دست به سینه کلاسو رصد می
کرد.
از بوي عطرش ناخودآگاه نفس عمیقی کشیدم.
چقدر بوش خوبه.
چند بار پلک زدم و به نوشتنم ادامه دادم.
بالاخره تمومش کردم و خودکار رو روي میز گذاشتم
و تکیه دادم.
از اونور کلاس با یه ابروي بالا رفته بهم نگاه کرد که
سوالی بهش نگاه کردم.
لبشو با زبونش تر کرد و قدم برداشت لبمو روي هم فشار دادم تا نخندم.
دیگه تقریبا آخراي تایم امتحان بود.
کنارم وایساد و برگهمو از زیر دستم بیرون کشیدم
که با تعجب بهش نگاه کردم.
خودکار قرمزشو برداشت و یه کاري کرد.
برگه رو که روي میز گذاشت با دیدن یه خط قرمز
توي برگهم با چشمهاي گرد شده به رفتنش نگاه
کردم.
به خودم اومدم و با عصبانیت از جا پریدم که همه
بهم نگاه کردند.
-به چه حقی توي برگهی من خط قرمز میکشید
استاد؟
چرخید و خونسرد بهم نگاه کرد.
-صلاح دونستم.
غریدم: این کارتون غیر منطقیه، من همشو نوشته
بودم.
یکی از دخترا با ناز گفت: شاید چرب کردن صندلی
کار تو بوده استادم فهمیده.
استاد به نشونهی تائید حرفش بهش اشاره کرد که با
عصبانیت گفتم: شما هیچ مدرکی ندارید که کار من
بوده، درضمن، من براي چی باید همچین کاري
بکنم؟
-اینقدر به حنجرتون فشار نیارید بشینید، قرار نیست با مظلوم نماییتون از گناهتون بگذرم یا اینکه فکر کنم کار شما نبوده.
پامو به زمین کوبیدم و داد زدم: شما با چه مدرکی
همچین تهمتیو به من میزنید؟
با اخم گفت: بگیرید بشینید نظم جلسه رو به هم
نزنید.
۳۸۹
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.