لحظه عاشقی. پارت۶
#لحظه_عاشقی. پارت۶
اسیه: حرکت کردیم به سمت کلاس هامون همراه با استاد بوراک
اسیه:امید وارم همکلاسی های خوبی داشته باشیم
عمر ایبیکه الجان :امیدوارم
بوراک :وارد کلاس شدم سلام استاد ببخشید دانشجوی جدید داریم
استاد:خواهش میکنم بفرمایید
اسیه :سلام من اسیه ارن هستم خواهر عمر و دختر عموی الجان و ایبیکه
عمر:سلام من عمر ارن هستم برادر اسیه و پسر عموی الجان و ایبیکه
ایبیکه:سلام من ایلیکه ارن هستم خواهر اولجان و دختر عموی اسیه و عمر
اولجان :سلام من اولجان ارن هستم خواهر ایبیکه پسر عموی اسیه و عمر
دروک :پس خانواده ارن هستید
اسیه:عارع
دروک:ایی چه چندش (اروم زیر لب)
اسیه:چیزی گفتی
دروک :نه نه هیچی نگفتم
اسیه:این پسر چقدر چندش بود و خوشتیپ بود و چشای سبز داشت و با موهای بور
استاد :پس برین بشینین سر جاتون بچه ها
اسیه: حرکت کردیم به سمت کلاس هامون همراه با استاد بوراک
اسیه:امید وارم همکلاسی های خوبی داشته باشیم
عمر ایبیکه الجان :امیدوارم
بوراک :وارد کلاس شدم سلام استاد ببخشید دانشجوی جدید داریم
استاد:خواهش میکنم بفرمایید
اسیه :سلام من اسیه ارن هستم خواهر عمر و دختر عموی الجان و ایبیکه
عمر:سلام من عمر ارن هستم برادر اسیه و پسر عموی الجان و ایبیکه
ایبیکه:سلام من ایلیکه ارن هستم خواهر اولجان و دختر عموی اسیه و عمر
اولجان :سلام من اولجان ارن هستم خواهر ایبیکه پسر عموی اسیه و عمر
دروک :پس خانواده ارن هستید
اسیه:عارع
دروک:ایی چه چندش (اروم زیر لب)
اسیه:چیزی گفتی
دروک :نه نه هیچی نگفتم
اسیه:این پسر چقدر چندش بود و خوشتیپ بود و چشای سبز داشت و با موهای بور
استاد :پس برین بشینین سر جاتون بچه ها
۲.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.