لحظه عاشقی. . پارت ۷
#لحظه_عاشقی. . پارت ۷
اسیه:چشم استاد
یه میز خالی ردیف اخر بود که عمر و الجان رفتن اونجا نشستن و ایبیکه هم مجبور شد بره پیش یه پسر مو نارنجی و منم مجبور شدم برم پیش اون پسر چندش
ادروک:عه چرا نشستی پیش من
اسیه:خب مجبورم
دروک :باشه بشین فقط اذیتم نکن
این دختره که اومد تو کلاس حالم یه جوری شد دختر خوشگلی بود با چشای سیاه و با موی فرفری
اسیه:کی حوصله داره تو رو اذیت کنه (یکم با عصبانی)
و نشستم سر جام استاد داشت درس میداد و دروک هم هی ادا بازی در میاورد و به استاد گوش نمیداد
میشه ادا نیازی و سرجات وایسی
دروک:(سکوت)
زنگ خورد و همه رفتن حیاط یا کافه فقط من موندم تو کلاس
کتابامو گذاشتم تو کیفم
و چون عمر اینا رفته بودن کافه منم خواستم برم پیش اونا
رفتم واسه خودم یه قهوه گرفتم تا خواستم برم که یهو ...
#ادامه_دارع
اسیه:چشم استاد
یه میز خالی ردیف اخر بود که عمر و الجان رفتن اونجا نشستن و ایبیکه هم مجبور شد بره پیش یه پسر مو نارنجی و منم مجبور شدم برم پیش اون پسر چندش
ادروک:عه چرا نشستی پیش من
اسیه:خب مجبورم
دروک :باشه بشین فقط اذیتم نکن
این دختره که اومد تو کلاس حالم یه جوری شد دختر خوشگلی بود با چشای سیاه و با موی فرفری
اسیه:کی حوصله داره تو رو اذیت کنه (یکم با عصبانی)
و نشستم سر جام استاد داشت درس میداد و دروک هم هی ادا بازی در میاورد و به استاد گوش نمیداد
میشه ادا نیازی و سرجات وایسی
دروک:(سکوت)
زنگ خورد و همه رفتن حیاط یا کافه فقط من موندم تو کلاس
کتابامو گذاشتم تو کیفم
و چون عمر اینا رفته بودن کافه منم خواستم برم پیش اونا
رفتم واسه خودم یه قهوه گرفتم تا خواستم برم که یهو ...
#ادامه_دارع
۲.۵k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.