پارت ۸
پارت ۸
#ددی_خشن
ات: اوجوما...اوجوما
اوجوما: بله خانم
ات نمیدونی کوک کجا رفته آخه ت اتاقم نیست
اوجوما خانم آقا عصبانی از خونه بیرون رفتن
ات : عصبانی؟
اوجوما: بله
ویو ات
وقتی اوجوما گفت ک کوک عصبانی از خونه بیرون رفته هزارتا فکر اومد ت ذهنم نکنه بلایی سر خودش بیاره
همونجوری ک داشتم فکر میکردم رفتم ت اتاقم و درو باز گذاشتم و نشستم رو تخت و ب یجا ذول زدم ک چشمام بسته شد
پرش زمانی
وقتی چشمامو باز کردم فهمیدم ک خوابم برده ساعت رو نگاه کردم ساعت ۹ شب بود
ات: حتما کوک تا الان اومده
ویو ات
رفتم صورتمو شستم و ی لباس راحتی پوشیدم و موهامو باز کردم و ی آرایش ملایم کردم از اتاق رفتم بیرون و ب سمت اتاق کوک رفتم
#عکس_لباس_وموهای_ات_رو_میزارم
در زدم
(تق....تق.....تق)
کوک: بیا ت
ویو کوک
وقتی در باز شد دیدم ات تعجب کردم
ات : سلام
کوک : چی می خوای
ات : اومدم ازت معذرت بخوام
کوک : چرا باید معذرت بخوای؟
ات : معذرت میخوام ک عصبانیت کردم
من... من...
کوک : ت چی؟
ات: منم دوست دارم کوک ببخشید ک اون موقع بهت گفتم دوست ندارم و عصبانیت کردم
ویو کوک
وقتی حرف های ات رو شنیدم............
#ددی_خشن
ات: اوجوما...اوجوما
اوجوما: بله خانم
ات نمیدونی کوک کجا رفته آخه ت اتاقم نیست
اوجوما خانم آقا عصبانی از خونه بیرون رفتن
ات : عصبانی؟
اوجوما: بله
ویو ات
وقتی اوجوما گفت ک کوک عصبانی از خونه بیرون رفته هزارتا فکر اومد ت ذهنم نکنه بلایی سر خودش بیاره
همونجوری ک داشتم فکر میکردم رفتم ت اتاقم و درو باز گذاشتم و نشستم رو تخت و ب یجا ذول زدم ک چشمام بسته شد
پرش زمانی
وقتی چشمامو باز کردم فهمیدم ک خوابم برده ساعت رو نگاه کردم ساعت ۹ شب بود
ات: حتما کوک تا الان اومده
ویو ات
رفتم صورتمو شستم و ی لباس راحتی پوشیدم و موهامو باز کردم و ی آرایش ملایم کردم از اتاق رفتم بیرون و ب سمت اتاق کوک رفتم
#عکس_لباس_وموهای_ات_رو_میزارم
در زدم
(تق....تق.....تق)
کوک: بیا ت
ویو کوک
وقتی در باز شد دیدم ات تعجب کردم
ات : سلام
کوک : چی می خوای
ات : اومدم ازت معذرت بخوام
کوک : چرا باید معذرت بخوای؟
ات : معذرت میخوام ک عصبانیت کردم
من... من...
کوک : ت چی؟
ات: منم دوست دارم کوک ببخشید ک اون موقع بهت گفتم دوست ندارم و عصبانیت کردم
ویو کوک
وقتی حرف های ات رو شنیدم............
۵۲.۹k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.