رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۹۰
#ماهور
باحرفای آراز خیلی ناراحت شدم باورم نمیشدآدین ب این همه جوونی زخم معده گرفته باشه میگفت خیلی حادهس چون خون بالااورده بود؛رفتم طبقه بالاتو اتاقم ودستگاه بابلیس مورو خاموش کردم داشتم موهای نورو فرمیکردم روشن مونده بود موهای خودمم ک مادرزادی فرهس شروع کردم ب آرایش کردن همون آرایش هایی ک برای نور کردمو برای خودمم کردم آخه قراربودشب بریم کشتی یونان خیلی خوبه ی پاپرتی میمونه.نگام ازآینه ب لباسی ک آماده کرده بودم افتادبهتربود الان میپوشیدمش از کاور دراوردمش وپوشیدمش خیلی بهم میومدعی خدا چع فرشته های خلق میکنی..رفتم سمت دوربین حرفه ایم وشروع کردم ب تمیز کردن لنزش ک بااحساس حرکت چیزی روی پشتم و کمرم حالم بدشدکمی پشتمو زدم وخاروندم
ولی اون چیزه هنوزبودوای نکنه جونوری باشه سریع لباسمو
عوض کردم ک جیغم بلندشد وای خدای من توی لباسم ستاره دریایی های کوچیک بودهمینطوری جیغ میزدمو پشتمو بزور دست میکشیدم تا تمیز بشه عصابم داغون بودک صدای آراز رو بیرون اتاق شنیدم ک گفت:بهتره بری دوش بگیری چون من اون ستاره هارو نشستم وهمینطوری ازساحل اوردم موفق باشی
جیغی کشیدم وفریاد زدم:خیلی بیشعوری نشونت میدم..
ازحمام اومدم بیرون دیگه هیچ امیدی ب پوشیدن اون لباس نداشتم وای خدایا ستاره ها نیستن حتما باید اتاقموجابه جا کنم باهمون موهای خیس رفتم پایین و رفتم سمتش وگفتم:
-بهت نشون میدم کاری میکنم روزی ب پام بیفتی و ازب دنیا اومدنت پشیمون بشی..
دستشو زیرچونش گذاشته بودوبا لبخندخجسته واری ک زده بودگفت:شما اول یادبگیروقتی از حموم میای ی نگاه ب خودت کنی و بعدتحدیدکنی..
پوزخندی زدم وگبتم:اونوقت قیافه من چشع؟!
لبخند دندونی زدم وگفتم:
-چش نیس زن پابه ماه ببینتت سقت میکنه..
بااعصبانیت ب سمت آینه کنسول رفتم بادیدن آرایشم ک همه توصورتم ریخته بودگریختم زیرچشمام سیاه شده بود رژقرمزی ک زده بودم تاچونم اومده بودوای ماهورچرا انقدر دست این پسر اتو میدی..
همینطورکه به زندگی،خودم وآراز فوش میدادم وارداتاقم شدم واصلاحواسم بچیزی نبودوایسا آقا آراز دارم برات خوشگلترین عکسش ک با آرایش ازش گرفته بودم روپستم و استوریم گذاشتم و نوشتم پخش بشه دوستان وبه این صورت آقا آراز ب آذر خانوم مشهورمیشه
-نشونتــــ میدمــــ دخترعـــ گستاخـــ
سریع سمت دررفتم تاقفلش کنم که دربازشدهمینطورداشتیم
میجنگیدیم با در من دروب سمت اون هل میدادم تا باز نشه اون هل میداد تا باز بشه..
-بروگمشو پسری لندهور حقته حقته آخ ببخشیدباید میگفتم آذزجون اِوا خواهر
یهوباتمام قدرتش درو هل دادک افتادم اونم دروبستوقفل کرد
پارت۹۰
#ماهور
باحرفای آراز خیلی ناراحت شدم باورم نمیشدآدین ب این همه جوونی زخم معده گرفته باشه میگفت خیلی حادهس چون خون بالااورده بود؛رفتم طبقه بالاتو اتاقم ودستگاه بابلیس مورو خاموش کردم داشتم موهای نورو فرمیکردم روشن مونده بود موهای خودمم ک مادرزادی فرهس شروع کردم ب آرایش کردن همون آرایش هایی ک برای نور کردمو برای خودمم کردم آخه قراربودشب بریم کشتی یونان خیلی خوبه ی پاپرتی میمونه.نگام ازآینه ب لباسی ک آماده کرده بودم افتادبهتربود الان میپوشیدمش از کاور دراوردمش وپوشیدمش خیلی بهم میومدعی خدا چع فرشته های خلق میکنی..رفتم سمت دوربین حرفه ایم وشروع کردم ب تمیز کردن لنزش ک بااحساس حرکت چیزی روی پشتم و کمرم حالم بدشدکمی پشتمو زدم وخاروندم
ولی اون چیزه هنوزبودوای نکنه جونوری باشه سریع لباسمو
عوض کردم ک جیغم بلندشد وای خدای من توی لباسم ستاره دریایی های کوچیک بودهمینطوری جیغ میزدمو پشتمو بزور دست میکشیدم تا تمیز بشه عصابم داغون بودک صدای آراز رو بیرون اتاق شنیدم ک گفت:بهتره بری دوش بگیری چون من اون ستاره هارو نشستم وهمینطوری ازساحل اوردم موفق باشی
جیغی کشیدم وفریاد زدم:خیلی بیشعوری نشونت میدم..
ازحمام اومدم بیرون دیگه هیچ امیدی ب پوشیدن اون لباس نداشتم وای خدایا ستاره ها نیستن حتما باید اتاقموجابه جا کنم باهمون موهای خیس رفتم پایین و رفتم سمتش وگفتم:
-بهت نشون میدم کاری میکنم روزی ب پام بیفتی و ازب دنیا اومدنت پشیمون بشی..
دستشو زیرچونش گذاشته بودوبا لبخندخجسته واری ک زده بودگفت:شما اول یادبگیروقتی از حموم میای ی نگاه ب خودت کنی و بعدتحدیدکنی..
پوزخندی زدم وگبتم:اونوقت قیافه من چشع؟!
لبخند دندونی زدم وگفتم:
-چش نیس زن پابه ماه ببینتت سقت میکنه..
بااعصبانیت ب سمت آینه کنسول رفتم بادیدن آرایشم ک همه توصورتم ریخته بودگریختم زیرچشمام سیاه شده بود رژقرمزی ک زده بودم تاچونم اومده بودوای ماهورچرا انقدر دست این پسر اتو میدی..
همینطورکه به زندگی،خودم وآراز فوش میدادم وارداتاقم شدم واصلاحواسم بچیزی نبودوایسا آقا آراز دارم برات خوشگلترین عکسش ک با آرایش ازش گرفته بودم روپستم و استوریم گذاشتم و نوشتم پخش بشه دوستان وبه این صورت آقا آراز ب آذر خانوم مشهورمیشه
-نشونتــــ میدمــــ دخترعـــ گستاخـــ
سریع سمت دررفتم تاقفلش کنم که دربازشدهمینطورداشتیم
میجنگیدیم با در من دروب سمت اون هل میدادم تا باز نشه اون هل میداد تا باز بشه..
-بروگمشو پسری لندهور حقته حقته آخ ببخشیدباید میگفتم آذزجون اِوا خواهر
یهوباتمام قدرتش درو هل دادک افتادم اونم دروبستوقفل کرد
۸.۰k
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.