رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۸۸
درویلا بازشدوآقاماهان باچهره ای نگران ب سمتم اومد و گفت:-آدین..پسرم حالت خوبه چیشد یهو
سریع بسمتش رفتم وگفتم:خوبم آقاماهان چیزخاصی نبود..
مادرماهور با دادگفت:وااای حالت خوبه آدین جان چیزی شده.
لبخندمصنوعی زدم وگفتم:بله بله خوبم همی..
-آدین..
سرموب سمت صدا برگردوندم نور بود؛وای خدای من چقدر خوشگل شده موهای صافشو فر کرده بود موی فر چقدر بهش می اومد خیلی زیباش کرده بود..سریع پیشم اومدوگفت:
-چیشده آدین! تو حالت بدشده ؟!؟اتفاقی برات افتاده!؟
-نع عزیزم من خوب خوبم نگاه کن..
بعدچرخی زدم وبهش نگاه کردم هنوز نگاش نگران و ترسیده بود.صدای آقا ماهان اومد ک گفت:
-پس یهوسرجلسه چیشد پسر!؟دیگه نیومدین و آراز ب من گفت ما باید بریم حالت خوب نیست؟؟
با اخم ب آراز نگاه کردم ک لبخندمصنوعی زدوزیر لب گفت بخور نوش جونت ععع من میخوام نور چیزی نفهمه اونوقت این هوووف..
نور دستشو روی بازوم گذاشت وبا صدای گرفته از بغض گفت:
-چیشده آدین توروخدا بگو!؟..
چون ترسیدم اشکاش بریزن سریع گفتم:باشه عزیزم میگم ولی
صدای آراز دراومدک گفت:آدین بهتر نیست بری توی اتاق ب نور بگی منم ب بقیه بگم..
-نیازی نیس...آرازبا صدای جدی و با اطمینان گفت:آدین داداشم تو برو بانور صحبت کن من توضیح میدم...
هووفی کشیدم ک دستم توست خانوم کشیده شد...درو بست و ب درپشت دادگفت:حالاتوضیح بده..
عی خدا انگار بخوام فرار کنم ب درپشت داده خنده ای کردم و گفتم:الهی من فدات بشم چیزخاصی نبودفقط یحالت تهوع بود
دستشو روی دهنش گذاشت وبا نگرانی گفت:
-آدین بهت حالت تهوع دست داده وای خدا..
بهش نزدیک شدم ودوتادستاموروی گونش قراردادم وگفتم:
-نورم..ضربانم چیزی نشده که..
با بغض و چشمای ک اشک جمع شده گفت:نه من میدونم ی چیزی شده تو بهم نمیگی آدین تو جون من بگو تروجون من..
نفس عصبیمو توی صورتش فرواوردم وگفتم:جون خودت قسم نخور...وبعدگفتم:ازوقتی رفته بودیم شرکت حالم بدبودمعدم دردمیکردآخرسرم هم بالا اوردم نه محتویاتم بلکه خون بالا اوردم حالم خیلی بعدبودک آراز بردتم بیمارستان انقدرحالم بد بود ک بی هوش شدم وقتی چشمامو باز کردم بیمارستان بودم وسُرم بهم وصل بودوبعدش دکتراومدوگفت ازت آزمایشگرفتیم و این علائم واینجور ک آزمایشات نشون میده زخم معده داری و باید مراعات کنی گفته خیلی شدیدبوده چون خون بالا اوردم اونم ازاسترسو نگرانی وبایدهرماه برم سنوگرافی وبایدقرص مصرف کنم میفهمی نورمن الان بایدتوی این سنم دستم قرص باشه غذا نخوردنم برابربامرگمه پرخوریم برابردردشدیدداشتنمه میفهمی ازکجامعلوم این قضیه روخانوادت بفهمن توروازمن جداکنن برای همین دلم نمیخواست کسی بفهمه حتاتو میترسیدم ازم زده...
باقرارگرفتن لباش روی لبام ساکت شدم
پارت۸۸
درویلا بازشدوآقاماهان باچهره ای نگران ب سمتم اومد و گفت:-آدین..پسرم حالت خوبه چیشد یهو
سریع بسمتش رفتم وگفتم:خوبم آقاماهان چیزخاصی نبود..
مادرماهور با دادگفت:وااای حالت خوبه آدین جان چیزی شده.
لبخندمصنوعی زدم وگفتم:بله بله خوبم همی..
-آدین..
سرموب سمت صدا برگردوندم نور بود؛وای خدای من چقدر خوشگل شده موهای صافشو فر کرده بود موی فر چقدر بهش می اومد خیلی زیباش کرده بود..سریع پیشم اومدوگفت:
-چیشده آدین! تو حالت بدشده ؟!؟اتفاقی برات افتاده!؟
-نع عزیزم من خوب خوبم نگاه کن..
بعدچرخی زدم وبهش نگاه کردم هنوز نگاش نگران و ترسیده بود.صدای آقا ماهان اومد ک گفت:
-پس یهوسرجلسه چیشد پسر!؟دیگه نیومدین و آراز ب من گفت ما باید بریم حالت خوب نیست؟؟
با اخم ب آراز نگاه کردم ک لبخندمصنوعی زدوزیر لب گفت بخور نوش جونت ععع من میخوام نور چیزی نفهمه اونوقت این هوووف..
نور دستشو روی بازوم گذاشت وبا صدای گرفته از بغض گفت:
-چیشده آدین توروخدا بگو!؟..
چون ترسیدم اشکاش بریزن سریع گفتم:باشه عزیزم میگم ولی
صدای آراز دراومدک گفت:آدین بهتر نیست بری توی اتاق ب نور بگی منم ب بقیه بگم..
-نیازی نیس...آرازبا صدای جدی و با اطمینان گفت:آدین داداشم تو برو بانور صحبت کن من توضیح میدم...
هووفی کشیدم ک دستم توست خانوم کشیده شد...درو بست و ب درپشت دادگفت:حالاتوضیح بده..
عی خدا انگار بخوام فرار کنم ب درپشت داده خنده ای کردم و گفتم:الهی من فدات بشم چیزخاصی نبودفقط یحالت تهوع بود
دستشو روی دهنش گذاشت وبا نگرانی گفت:
-آدین بهت حالت تهوع دست داده وای خدا..
بهش نزدیک شدم ودوتادستاموروی گونش قراردادم وگفتم:
-نورم..ضربانم چیزی نشده که..
با بغض و چشمای ک اشک جمع شده گفت:نه من میدونم ی چیزی شده تو بهم نمیگی آدین تو جون من بگو تروجون من..
نفس عصبیمو توی صورتش فرواوردم وگفتم:جون خودت قسم نخور...وبعدگفتم:ازوقتی رفته بودیم شرکت حالم بدبودمعدم دردمیکردآخرسرم هم بالا اوردم نه محتویاتم بلکه خون بالا اوردم حالم خیلی بعدبودک آراز بردتم بیمارستان انقدرحالم بد بود ک بی هوش شدم وقتی چشمامو باز کردم بیمارستان بودم وسُرم بهم وصل بودوبعدش دکتراومدوگفت ازت آزمایشگرفتیم و این علائم واینجور ک آزمایشات نشون میده زخم معده داری و باید مراعات کنی گفته خیلی شدیدبوده چون خون بالا اوردم اونم ازاسترسو نگرانی وبایدهرماه برم سنوگرافی وبایدقرص مصرف کنم میفهمی نورمن الان بایدتوی این سنم دستم قرص باشه غذا نخوردنم برابربامرگمه پرخوریم برابردردشدیدداشتنمه میفهمی ازکجامعلوم این قضیه روخانوادت بفهمن توروازمن جداکنن برای همین دلم نمیخواست کسی بفهمه حتاتو میترسیدم ازم زده...
باقرارگرفتن لباش روی لبام ساکت شدم
۸.۴k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.