رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۸۹
#نور
سرم روانداختم پایین وبا موچ دستم اشکامو پاک کردم ولی اشکام بند نمی اومدن وهمینطوری میباریدن دستشو زیرچونم حس کردم ک سرمو بلندکردوب چشماش خیره شدم.. اخم رو پیشونیش چقدر جذابش میکنه..باعصبانیت اشکامو پاک میکردومیگفت:نریز لعنتی بهت میگم نریزاینارونکن بااین کارو با قلب من..نور..نگوکه ده نمیخوای مـ..
انگشتمو روی لباش گذاشتم وهمینطورک ب لباش نگاه میکردم
گفتم:مگه جونشو ول کنه بره آدین تمام قلب من جون من ب نام تو..لطفا دیگه این حرفو نزن..
به چشماش نگاه کردم خبری از عصبانیت و غصه نبود خوشحال شدم و باز اشکامو با مچ دستم پاک کردم خنده ای کردوبعد پیشونیشورو روی پیشونیم قرار دادوگفت:
-طبق مطالعاتی ک کردم خوردن میوه ای ک طعم لبای عشقتو بده عمر مردان رو ده سال افزایش میده..
با تعجب نگاش کردم ک لباش روی لبام قرار گرفت..دستامو دور گردنش حلقه کردم وآروم باهاش همراهی کردم غرق توی بوسه های عاشقانمون بودیم ک با شنیدن صدای در سریع ازش فاصله گرفتم چون ب در پشت داده بودم و صداش اومده بود ترسیده بودم ک صدای آراز اومد ک گفت:میگم آدین نور زندس باحرفات ک نکشتیش
آدین:زبونتو گاز بگیر زندس مردست چیع.آراز:خاع بابامن رفتم
وبعد صدای شیطونش اومد ک گفت:آخیش حالاطول عمرم زیاد شده...چشم غره ای بهش رفتم ک باخوشحالی گفت:واسه کے انقدر خوشگل کردی؟..-آقام..-اونوقت آقاتون کجاست؟
لبخندشیطونی زدم وگفتم:درحال مطالعه کردن درموردمیوه ها.
معلوم بود بهش برخورد ولی چیزی نگفت وباهمون لحن شیطونش گفت:عجب آقای باهوشی دارین حالا درمورد چع میوه ای مطالعه میکنن..-اونشو دیگه نمیدونم..
انگشت شستشو روی لبام کشیدوگفت:روی سیب سرخ لبات
آتیش گرفتم لبمو زیر دندونام گرفتم ک گفت:عی عی سیبم
وبعد لبامو از حصار دندونام در اوردو گفت:بریم پایین
باشه ای گفتم و بعد باهم از اتاق خارج شدیم ک دیدم ماهور با حرص داره از پله ها میاد بالا و میگه..
-میکشمت پسری چلغوز بی خاصیت ازت متنفرم کاری میکنم روزی صدبار ب پام بیفتی ععع
رفتم پیشش و صداش کردم بهم نگاه کرد توجه ای نکردو رفت تو اتاقش وا این چش شده بود خواستم برم پیشش ک آدین دستمو گرفت و گفت:نرو بزار تنها باشه..
باشه ای گفتم و باهم پایین رفتیم با دیدن آراز ک با لبخند پتو پهنی روی مبل نشسته و داره باگوشیش کار میکنه ولی شرط میبندم اصلا حواسش ب گوشیش نبود فکرش ی جای دیگه بود چون الکی ب تصویر زمینه گوشیش نگاه میکردومیخندید..آدین گوشیشو ازجیبش دراورد ورفت توی اینستابافضولی داشم نگاه میکردم ک باچیزی ک دیدم فریادمن وآدینبلندشد..عکس آرایش شدی آرازتوی اینستاپخش شده بوداونم توست ماهور..آرازبافریادماازفکربیرون اومدونزدیک ما اومدوبادیدن عکسش فریادش بلندشد
پارت۸۹
#نور
سرم روانداختم پایین وبا موچ دستم اشکامو پاک کردم ولی اشکام بند نمی اومدن وهمینطوری میباریدن دستشو زیرچونم حس کردم ک سرمو بلندکردوب چشماش خیره شدم.. اخم رو پیشونیش چقدر جذابش میکنه..باعصبانیت اشکامو پاک میکردومیگفت:نریز لعنتی بهت میگم نریزاینارونکن بااین کارو با قلب من..نور..نگوکه ده نمیخوای مـ..
انگشتمو روی لباش گذاشتم وهمینطورک ب لباش نگاه میکردم
گفتم:مگه جونشو ول کنه بره آدین تمام قلب من جون من ب نام تو..لطفا دیگه این حرفو نزن..
به چشماش نگاه کردم خبری از عصبانیت و غصه نبود خوشحال شدم و باز اشکامو با مچ دستم پاک کردم خنده ای کردوبعد پیشونیشورو روی پیشونیم قرار دادوگفت:
-طبق مطالعاتی ک کردم خوردن میوه ای ک طعم لبای عشقتو بده عمر مردان رو ده سال افزایش میده..
با تعجب نگاش کردم ک لباش روی لبام قرار گرفت..دستامو دور گردنش حلقه کردم وآروم باهاش همراهی کردم غرق توی بوسه های عاشقانمون بودیم ک با شنیدن صدای در سریع ازش فاصله گرفتم چون ب در پشت داده بودم و صداش اومده بود ترسیده بودم ک صدای آراز اومد ک گفت:میگم آدین نور زندس باحرفات ک نکشتیش
آدین:زبونتو گاز بگیر زندس مردست چیع.آراز:خاع بابامن رفتم
وبعد صدای شیطونش اومد ک گفت:آخیش حالاطول عمرم زیاد شده...چشم غره ای بهش رفتم ک باخوشحالی گفت:واسه کے انقدر خوشگل کردی؟..-آقام..-اونوقت آقاتون کجاست؟
لبخندشیطونی زدم وگفتم:درحال مطالعه کردن درموردمیوه ها.
معلوم بود بهش برخورد ولی چیزی نگفت وباهمون لحن شیطونش گفت:عجب آقای باهوشی دارین حالا درمورد چع میوه ای مطالعه میکنن..-اونشو دیگه نمیدونم..
انگشت شستشو روی لبام کشیدوگفت:روی سیب سرخ لبات
آتیش گرفتم لبمو زیر دندونام گرفتم ک گفت:عی عی سیبم
وبعد لبامو از حصار دندونام در اوردو گفت:بریم پایین
باشه ای گفتم و بعد باهم از اتاق خارج شدیم ک دیدم ماهور با حرص داره از پله ها میاد بالا و میگه..
-میکشمت پسری چلغوز بی خاصیت ازت متنفرم کاری میکنم روزی صدبار ب پام بیفتی ععع
رفتم پیشش و صداش کردم بهم نگاه کرد توجه ای نکردو رفت تو اتاقش وا این چش شده بود خواستم برم پیشش ک آدین دستمو گرفت و گفت:نرو بزار تنها باشه..
باشه ای گفتم و باهم پایین رفتیم با دیدن آراز ک با لبخند پتو پهنی روی مبل نشسته و داره باگوشیش کار میکنه ولی شرط میبندم اصلا حواسش ب گوشیش نبود فکرش ی جای دیگه بود چون الکی ب تصویر زمینه گوشیش نگاه میکردومیخندید..آدین گوشیشو ازجیبش دراورد ورفت توی اینستابافضولی داشم نگاه میکردم ک باچیزی ک دیدم فریادمن وآدینبلندشد..عکس آرایش شدی آرازتوی اینستاپخش شده بوداونم توست ماهور..آرازبافریادماازفکربیرون اومدونزدیک ما اومدوبادیدن عکسش فریادش بلندشد
۱۰.۴k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.