رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۹۱
سری از جام بلند شدم و با دادگفتم:چیع سر اوردی خوردی نوش جان کردی حالا هستشو تف کن بیرون..
با سرعت ب سمتم اومد و یقمو گرفت ع سگ پاچع گیر..
هیچکاری نمیکرد و فقط ب چشمام نگاه میکرد تعجب کردم و دستمو روی سینش گذاشتم تا ازم فاصله بگیرع ولی انگار ن انگار آخر با خستگی گفتم:ولم کن..
وبه چشماش نگاه کردم..چرا اینچطوری نگام میکنه؟چراتو چشماش پراز حرفه ک نمیشه گفتش؟چشع این چشای دریایش چرا انقدر خاص شدن؟؟دستاش روی صورتم اومدو و خال از موهام ک جلوی صورتم بود رو زیر گوشم گذاشت و همینطور ک زیر گوشم میزاشت سرشو ب گوشم نزدیک میکرد لباشو روی لالِع گوشم احساس کردم..خشکم زده بود وانگار بهم ایست قلبی واردشد..صداشو شنیدیم اونم با ضربان عجیب قلبم ک گفت:اینبارو می بخشم مزاحم خانم ولی دفع بد..
یهو دستاش دورکمرم حلقه شدوگفت:
-ممکن با همین دوتا دستام..
وبعد فشاری ب کمرم اورد و منو ب آغوشی توی بدنش نزدیک کرد و ادامه حرفشو گفت: خفت کنم..
باهمون حالت بدم گفتم:توو هیچ غلطی نمی کنی..
صدای خنده آرومش توی گوشم باعث سستی بدنم میشد و من از این حالتی ک بهم دست دادع متنفرشدم.
-عه پس همین الان..
ادامه حرفشو پریدم وگفتم:نه نه
بازم خندید عصابم خورد شده بود اون حقه نزدیک شدن ب من رو نداشت،خواستم چیزی بگم ک ولم کرد.منم با دهان باز واسه حرفی ک میخواستم بهش بگم باز بود خنده ی بلندی کرد وب دماغم ضربه ای زد و رفت سمت در وبازش کرد برگشتم سپتش تا چیزی بهش بگم ک با دیدن آدین و نور ک هردو با رنگ پریدگی مارونگاه میکردن هے خدا این دوتا چرا آفریدی نمیدونستی با آفرین دوتا اسکل زندگی برای ما انسانا ب سختی میگذره هے...پیش آراز وایستادم و با اخم گفتم:
-شما دوتا اینجا چیکار میکنین؟
نوربا انگشت نشانش ب سمت آدین کشیدوگفت:
-همش تقصیر اینه..
آدین ی نگاه ب نور کردوگفت:
-عشقم..میدونستی عاشق صداقتت هستم..
نور لبشو گاز گرفت و گفت:وای نباید میگفتم..
آدین اخمی کردو روبه من و آراز گفت:
-داشتین اون تو چیکار میکردین؟
چرا دروقفل کردی آزار؟
چرا این ماهور گفت ولم کن؟
وای نه آراز تو بهش دست زدی؟
وای خدایا بغلش کردی؟
بوسیدیش؟!
آره بوسیدیش وگرنه ماهور واسه چی گفت نه نه..
آره پس بگو قهقه میزدی میخندیدی چون آقا کاری کرده بود..
هے هے آخر کار خودتو کردے..
مگه نگفتم الا..
یهو آراز دستشو روی دهن آدین گذاشت و گفت:
-فقط خفه شو تا نکشتمت..
متمعن بودم اگه چیزی میگفت قطعا کشته میشد...و من برای اولین بار سرخ شدع بودم باحرفای آدین...آدین لبخندی زد و دست نورو گرفت و ب طبقه پایین رفتن دستمو روی گونم گذاشتم و با صدای آرومی شروع ب فوش کش کردن آدین کردم ک آراز گفت:
-موافقی امشب تو کشتی انتقاممونو از آدین بگیر
لبخندی زدم وگفتم:باغرق شدن چراکه نه..
پارت۹۱
سری از جام بلند شدم و با دادگفتم:چیع سر اوردی خوردی نوش جان کردی حالا هستشو تف کن بیرون..
با سرعت ب سمتم اومد و یقمو گرفت ع سگ پاچع گیر..
هیچکاری نمیکرد و فقط ب چشمام نگاه میکرد تعجب کردم و دستمو روی سینش گذاشتم تا ازم فاصله بگیرع ولی انگار ن انگار آخر با خستگی گفتم:ولم کن..
وبه چشماش نگاه کردم..چرا اینچطوری نگام میکنه؟چراتو چشماش پراز حرفه ک نمیشه گفتش؟چشع این چشای دریایش چرا انقدر خاص شدن؟؟دستاش روی صورتم اومدو و خال از موهام ک جلوی صورتم بود رو زیر گوشم گذاشت و همینطور ک زیر گوشم میزاشت سرشو ب گوشم نزدیک میکرد لباشو روی لالِع گوشم احساس کردم..خشکم زده بود وانگار بهم ایست قلبی واردشد..صداشو شنیدیم اونم با ضربان عجیب قلبم ک گفت:اینبارو می بخشم مزاحم خانم ولی دفع بد..
یهو دستاش دورکمرم حلقه شدوگفت:
-ممکن با همین دوتا دستام..
وبعد فشاری ب کمرم اورد و منو ب آغوشی توی بدنش نزدیک کرد و ادامه حرفشو گفت: خفت کنم..
باهمون حالت بدم گفتم:توو هیچ غلطی نمی کنی..
صدای خنده آرومش توی گوشم باعث سستی بدنم میشد و من از این حالتی ک بهم دست دادع متنفرشدم.
-عه پس همین الان..
ادامه حرفشو پریدم وگفتم:نه نه
بازم خندید عصابم خورد شده بود اون حقه نزدیک شدن ب من رو نداشت،خواستم چیزی بگم ک ولم کرد.منم با دهان باز واسه حرفی ک میخواستم بهش بگم باز بود خنده ی بلندی کرد وب دماغم ضربه ای زد و رفت سمت در وبازش کرد برگشتم سپتش تا چیزی بهش بگم ک با دیدن آدین و نور ک هردو با رنگ پریدگی مارونگاه میکردن هے خدا این دوتا چرا آفریدی نمیدونستی با آفرین دوتا اسکل زندگی برای ما انسانا ب سختی میگذره هے...پیش آراز وایستادم و با اخم گفتم:
-شما دوتا اینجا چیکار میکنین؟
نوربا انگشت نشانش ب سمت آدین کشیدوگفت:
-همش تقصیر اینه..
آدین ی نگاه ب نور کردوگفت:
-عشقم..میدونستی عاشق صداقتت هستم..
نور لبشو گاز گرفت و گفت:وای نباید میگفتم..
آدین اخمی کردو روبه من و آراز گفت:
-داشتین اون تو چیکار میکردین؟
چرا دروقفل کردی آزار؟
چرا این ماهور گفت ولم کن؟
وای نه آراز تو بهش دست زدی؟
وای خدایا بغلش کردی؟
بوسیدیش؟!
آره بوسیدیش وگرنه ماهور واسه چی گفت نه نه..
آره پس بگو قهقه میزدی میخندیدی چون آقا کاری کرده بود..
هے هے آخر کار خودتو کردے..
مگه نگفتم الا..
یهو آراز دستشو روی دهن آدین گذاشت و گفت:
-فقط خفه شو تا نکشتمت..
متمعن بودم اگه چیزی میگفت قطعا کشته میشد...و من برای اولین بار سرخ شدع بودم باحرفای آدین...آدین لبخندی زد و دست نورو گرفت و ب طبقه پایین رفتن دستمو روی گونم گذاشتم و با صدای آرومی شروع ب فوش کش کردن آدین کردم ک آراز گفت:
-موافقی امشب تو کشتی انتقاممونو از آدین بگیر
لبخندی زدم وگفتم:باغرق شدن چراکه نه..
۹.۹k
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.