فیک جداناپذیر ادامه پارت ۹۷
فیک جداناپذیر ادامه پارت ۹۷
از زبان جونگ کوک
می دونستم حتی اگه اسلحه رو بدم دستش باهاش هیچ کاری نمیکنه چون اصلا برای همچین چیزی ساخته نشده می دونم و هنوز به این باور دارم که دوسم داره
از اون شب تا الان همش خودمو لعنت می کنم که چرا نتونستم اون موقع عصبانیتمو کنترل کنم و الان ات رو تو همچین وضعی نمی دیدم
هر زور رفتارش باهام سرد تر میشد طوری که دیگه حتی باهام به کلمه هم حرف نمی زد
هرکاری که می تونستم براش کردم هر متخصص و پزشک و جراحی رو آوردم که ات رم معاینه کنه و بتونه کاری کنه که ات دوباره بتونه راه بره
پیش هرکسی که رفتن گفتن دیگه تا آخر عمر نمی تونه هیچ قدمی برداره یا حتی بتونه برای یک ثانیه هم که شده رو پاهاش بایسته
زندگیم دوباره داشت میرفت سمت نا امیدی و تاریخی ها دوباره در قفس تنهایی ها روم باز بود و ازم با آغوش باز استقبال می کرد
ات همه چیز منه تنها دلیل لبخندام و الان دیگه حتی نمی تونم لبخندی رو روی لباش ببینم
همونطور که تو بغلم بود و گریه می کرد سعی می کردم هرجوری که شده آرومش کنم طاقت دیدن گریه کردناشو نداشتم صدفی هق هقاش قلبمو به درد می آورد
گفتم: بسه دیگه نمی خوام ببینم عشقم داره بخاطر من گریه میکنه دیگه تموم شد من الان کنارتم و قرار نیست عشقمو اینجا تنها بزارم...
ات... از این به بعد می خوام هر روز و هر ساعت و هر ثانیه بهت اینو بگم که...
خیلی عاشقتم... حتی اگه نخوای بشنویش اینو همیشه بهت میگم خیلی عاشقتم خیلی زیاد
ات: منم همینطور جونگ کوک خیلی عاشقتم بی نهایت عاشقتم اونقدری که اصلا قادر به توصیفش نیستم
یدفه حس کردم که شدت گریه هاش کمتر شد با بند انگشتم چونشو گرفتم و سرشو بالا آوردم تا چشماشو ببینم
خیلی دلم برای بودن باهاش تنگ شده اینکه خودش دو دستی خودشو تقدیمم کنه دلم برای بغل هاش تنگ شده خیلی وقت بود که ریه هامو با عطر بدنش پر نکرده بودم
می تونستم میل دو طرف مون رو حس کنم تو چند میلی متری هم بودیم اما تا خواست لب هامون به هم برسه کاملا از حس خارج شدم چون.....
از زبان جونگ کوک
می دونستم حتی اگه اسلحه رو بدم دستش باهاش هیچ کاری نمیکنه چون اصلا برای همچین چیزی ساخته نشده می دونم و هنوز به این باور دارم که دوسم داره
از اون شب تا الان همش خودمو لعنت می کنم که چرا نتونستم اون موقع عصبانیتمو کنترل کنم و الان ات رو تو همچین وضعی نمی دیدم
هر زور رفتارش باهام سرد تر میشد طوری که دیگه حتی باهام به کلمه هم حرف نمی زد
هرکاری که می تونستم براش کردم هر متخصص و پزشک و جراحی رو آوردم که ات رم معاینه کنه و بتونه کاری کنه که ات دوباره بتونه راه بره
پیش هرکسی که رفتن گفتن دیگه تا آخر عمر نمی تونه هیچ قدمی برداره یا حتی بتونه برای یک ثانیه هم که شده رو پاهاش بایسته
زندگیم دوباره داشت میرفت سمت نا امیدی و تاریخی ها دوباره در قفس تنهایی ها روم باز بود و ازم با آغوش باز استقبال می کرد
ات همه چیز منه تنها دلیل لبخندام و الان دیگه حتی نمی تونم لبخندی رو روی لباش ببینم
همونطور که تو بغلم بود و گریه می کرد سعی می کردم هرجوری که شده آرومش کنم طاقت دیدن گریه کردناشو نداشتم صدفی هق هقاش قلبمو به درد می آورد
گفتم: بسه دیگه نمی خوام ببینم عشقم داره بخاطر من گریه میکنه دیگه تموم شد من الان کنارتم و قرار نیست عشقمو اینجا تنها بزارم...
ات... از این به بعد می خوام هر روز و هر ساعت و هر ثانیه بهت اینو بگم که...
خیلی عاشقتم... حتی اگه نخوای بشنویش اینو همیشه بهت میگم خیلی عاشقتم خیلی زیاد
ات: منم همینطور جونگ کوک خیلی عاشقتم بی نهایت عاشقتم اونقدری که اصلا قادر به توصیفش نیستم
یدفه حس کردم که شدت گریه هاش کمتر شد با بند انگشتم چونشو گرفتم و سرشو بالا آوردم تا چشماشو ببینم
خیلی دلم برای بودن باهاش تنگ شده اینکه خودش دو دستی خودشو تقدیمم کنه دلم برای بغل هاش تنگ شده خیلی وقت بود که ریه هامو با عطر بدنش پر نکرده بودم
می تونستم میل دو طرف مون رو حس کنم تو چند میلی متری هم بودیم اما تا خواست لب هامون به هم برسه کاملا از حس خارج شدم چون.....
۳۷.۱k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.